پایگاه خبری و اطلاع رسانی جماران-اصغر میرشکاری: «یک آدم اگر موافق تعلیم قرآن درست شود، یکوقت مى‏ بینید که یک «مدرس» از کار در مى‏ آید که یک مدرس مثل یک گروه است؛ جلوى قدرت رضا شاه، آن قدرت شیطانى مى‏ ایستد تنها.» (صحیفه امام،ج7،ص415) یکی از شخصیتهائی که در جهتگیریها و مواضع سیاسی و مبارزاتی حضرت امام خمینی(س) و به ویژه در بعد ظلم ستیزی آن حضوری تأثیرگذار دارد، شهید مدرس است. این حضور را می توان در جای جای بیانات و نوشته های آن بزرگوار و در قالب مفاهیم و توصیفات متعددی یافت. توصیفاتی نظیر: بزرگمرد تاریخ، اولین مجاهد در رژیم منحوس پهلوی،مجاهدی عظیم الشأن، متعهدی برومند، روحی بزرگ و شاداب از ایمان، مردی الهی و تربیت یافته تعالیم قرآن، ملا، متقی، شجاع و نترس، مقاوم و ظلم ستیز، دارای منطقی قوی و اطلاعات خوب، بی اعتنا به مقام، بی اعتنا به مال و دارائی، دارای زندگی مادون عادی و ساده زیست ، دارای زبانی چون شمشیر حیدر کرار و... از جمله اوصاف خوبی است که هرکدام به تنهائی برای خیلی خوب بودن کفایت می کند و این که انسان بزرگ و خود ساخته ای چون خمینی (س) آن ها را در وصف کسی بیان کند، خود حدیث ها در بر دارد.

این قلم بنا دارد، به مناسبت سالروز شهادت مرحوم آیت الله مدرس که در سال 1316 ه.ش. در تبعیدگاه خود به شهادت رسید، بررسی مختصری از شخصیت و جایگاه متعالی وی در آثار حضرت امام خمینی(س) داشته باشد:

آنچه در نگاه اول در آثار حضرت امام در باره مدرس به چشم می خورد ، نستوهی و ظلم ستیزی مدرس به عنوان یک عالم دینی به ویژه در مقابل رضاخان است که وصف قلدری و بیداد گری وی مشهور خاص و عام است و کمتر کسی در مقابل وی قدرت عرض اندام و مقابله را داشته است و از قرار این مرحوم مدرس بوده است که به تنهائی بار این مسئولیت خطیر را بر دوش می کشیده و عاقبت هم بر اسر این پیمان جان نهاده است:

«آن روزى که رضا شاه آمد و آن همه کارها را کرد، باز یک آخوند بود که توى مجلس، به اسم مدرس- رَحِمَهُ اللَّه- مقابلش مى ‏ایستاد و مى‏ گفت که «نه». هیچ کس نبود؛ مدرس بود، و چند نفر هم که اطراف او بودند. دیگر در تمام مملکت هیچ قدرتى در مقابل او نمى ‏ایستاد. مدرس یک آقاى عمامه‏ اى، ملا، متقى و با یک پیراهن کذا و عباى کذا و تنبان کرباسى، که شعر آن وقت برایش گفتند که تنبانْ کرباسى- قدردانى از او کردند و شعر برایش گفتند- انتقاد از او کردند، این ایستاد در مقابل رضا شاه و «نه» گفت.»(همان،ج4،ص222)

این ویژگی در کنار ساده زیستی وجه دیگری در باره شهید مدرس است، که مورد اشاره حضرت امام قرار گرفته است:

«مرحوم مدرس- رحمه اللَّه- خوب، من ایشان را هم دیده بودم. این هم یکى از اشخاصى بود که در مقابل ظلم ایستاد؛ در مقابل ظلم آن مرد سیاهکوهى، آن رضا خان قلدر ایستاد و در مجلس بود ... ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ایشان با گارى آمد تهران. از قرارى که آدم موثقى نقل مى‏ کرد، ایشان یک گارى آنجا خریده بود و اسبش را گاهى خودش مى ‏راند، تا آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصرى اجاره کرد. و من منزل ایشان مکرر رفتم؛ خدمت ایشان- رضوان اللَّه علیه- مکرر رسیدم. ایشان به عنوان طراز اول آمد لکن طراز اول که اصلًا ازاول موضوعش‏ منتفى شد. بعد ایشان وکیل مى ‏شد. هر وقت هم که ایشان وکیل مى ‏خواست بشود، وکیل اول؛ درتهران وکیل اول مدرس بود.ایشان درمقابل ظلمْ تنها مى‏ ایستاد و صحبت مى‏ کرد، و اشخاص دیگرى از قبیل ملک الشعرا و دیگران همه دنبال او بودند اما او بود که مى ‏ایستاد و بر خلاف ظلم، بر خلاف تعدیات آن شخص، صحبت مى ‏کرد» (همان، ج‏3، ص:244و 245 )

قلدری و بی منطقی رضا خان و اعمال غیر منطقی و غیر عقلانی وی از جمله موضوعات دیگری است که با تمثیلی معنا دار آمده و وصف حال همه اعمال از این دست است که حضرت امام بدان اشاره دارند:

« من شنیده ‏ام که در زمان رضا خان، مرحوم مدرس به رضا خان... گفته بوده است که من شنیدم که «شیخ الرئیس» گفته من از گاو مى‏ ترسم براى اینکه اسلحه دارد و عقل ندارد. این حرف اگر از شیخ الرئیس هم مثلًا ثابت نباشد، یک حرفى است حکیمانه که اسلحه وقتى در دست اشخاص غیر صالح افتاد و ناشایسته چه مفاسدى دارد. از اول، بشر مبتلاى به همین بوده که اسلحه در دست اشخاص ناصالح بوده است. از اولى که بشر تمدن پیدا کرد، به خیال خودش، اسلحه‏ ها در دست ناصالح ها بوده و همه مشکلات بشر همین معناست. تا خلع سلاح نشوند این اسلحه‏ دارهاى ناشایسته، کار بشر سرانجام پیدا نمى‏ کند. انبیا هم آمدند که این اسلحه ‏دارهاى بى‏ صلاحیتِ بى‏ عقل را خلع‏ سلاح کنند و نتوانستند؛ آنها قلدر بودند. در هر عصرى هم اشخاص لایق که خواستند این اسلحه را از نالایق ها بگیرند و [خود به‏] دست بگیرند موفق نشدند، و این اسلحه در دست نالایقها و بى‏ عقلها و غیر صالحها بود. همه این مشکلاتى که شما ملاحظه مى‏ کنید همین معناست‏ » (همان، ج‏3، ص:297و 298)

قدرت کور و بی منطق و دور از عقلانیت باز هم این چنین مورد اشاره است که:

«مرحوم مدرس- رحمة اللَّه علیه- آن طورى که من شنیدم که ایشان گفتند... که شیخ الرئیس مى‏ گفته است که من از گاو مى‏ ترسم، براى اینکه شاخ دارد و عقل ندارد. این یک مسأله است. حالا فرضاً هم شیخ نگفته باشد، اما مسأله است. گاو شاخ دارد و عقل ندارد، قدرت دارد عقل ندارد. اینهایى هم که در دنیا الآن فساد راه مى‏ اندازند از همان سنخ هستند که شاخ دارند عقل ندارند، قدرت دارند انسانیت ندارند.» (همان18،ج،ص207)

تنها بودن مدرس در مبارزه با زورگوئیها و ستمکاریهای رضا خان و عدم همراهی مردم و نخبگان جامعه آن روز، از جمله عوامل عدم موفقیت در برابر دستگاه جبار است که چنین بیان شده است:

« در همان زمان یکى از اشتباهات این بود که مردم، یا آنهایى که باید مردم را آگاه کنند، پشتیبانى از «مدرس» نکردند. مدرس تنها مرد بزرگى بود که با او[رضا خان] مقابله کرد و ایستاد و مخالفت کرد. و در مجلس هم بعضیها موافق با مدرس بودند، و بعضیها هم سرسخت مخالفت مى‏ کردند با مدرس. و در آن وقت، باز یک جناحهایى مى ‏توانستند که پشت سر مدرس را بگیرند و پشتیبانى کنند و اگر پشتیبانى کرده بودند، مدرس مردى بود که با منطق قوى و اطلاعات خوب و شجاعت و همه اینها موصوف بود و ممکن بود که در همان وقت شرّ این خانواده کنده بشود و نشد.» (همان، ج4، ص369)

وجه دیگری از این نستوهی شهید مدرس از زبان یکی از یاوران آن شهید، یعنی مرحوم ملک الشعرای بهار چنین انعکاس یافته است:

«ملک الشعرا گفته است که از زمان مغول تا حالا مثل این شخص در عالم نیامده؛ این مرحوم مدرس ... آن طور که ما خودمان دیدیم تنها آدمى که در مقابل رضا خان قلدر ایستاد این است، این شخص، یک روحانى که لباسش از سایر اشخاص کمتر بود.- آن وقت وقتى که شعر گفته بودند، براى تنبان کرباس مدرس... این در مقابل قدرت بزرگ رضا خان ایستاد. آنکه هجوم کرده بود به مجلس که مجلس را چه بکند، و «زنده باد، زنده باد رضا خان» مى‏ گفتند، ایستاد گفت که «مرده باد او و زنده باد من!» یک همچو مرد قدرتمندى بود؛ براى اینکه الهى بود؛ براى خدا مى‏ خواست کار بکند، نمى‏ ترسید. خداوند ان شاء اللَّه او را رحمت کند.» (همان، ج‏7، ص: 305)

مدرس ساده زیست بی اعتنا به زخارف دنیوی از چنان قردت روحی برخودار بوده که باعث خوف و هراس رضاخان بوده است:

« رضا خان از مدرّس مى ‏ترسید براى اینکه انسان بود. ... رضا خان رقیب خودش را مدرّس مى‏ دانست، به دیگران اعتنایى نداشت. رقیب خودش را مدرّس مى‏ دانست که وقتى که مى‏ ایستاد و صحبت مى ‏کرد، متزلزل مى‏ کرد همه را. یک انسان بود، وضع زندگى ‏اش آن بود که شما شنیدید و من دیدم. وقتى که وکیل شد یعنى؛ از اول به عنوان فقیهى که باید در مجلس باشد تعیین شد. آن طور که نقل کرده‏ اند، یک گارى با یک اسبى [در] اصفهان خریده بود و سوار شده بود و خودش آورده بود تا تهران. آنجا آن را هم فروخته بود. و منزلش یک منزل مُحقَّر از حیث ساختمان. یک قدرى بزرگ بود ولى محقَّر از حیث ساختمان. و زندگى یک زندگى‏ مادون عادى که در آن وقت لباس کرباس ایشان زبانزد بود» (همان، ج‏13، ص: 417و418 )

وارستگیهاى اخلاقى شهید مدرس‏ و روحیه فوق العاده قوی وی در برخورد با قلدران و زور مندان وجه دیگر مورد اشاره و البته بسیار درس آموز است:

«شما ملاحظه کرده ‏اید، تاریخ مرحوم مدرس را دیده ‏اید: یک سید خشکیده لاغرِ- عرض مى‏ کنم- لباس کرباسى- که یکى از فحشهایى که آن شاعر به او داده بود، همین بود که تنبان کرباسى پوشیده- یک همچو آدمى در مقابل آن قلدرى که هر کس آن وقت را ادراک کرده مى ‏داند که زمان رضا شاه غیر زمان محمد رضا شاه بود. آن وقت یک قلدرى بود که شاید تاریخ ما کم مطلع بود، در مقابل او همچو ایستاد، در مجلس، در خارج که یک وقت گفته بود: سید چه از جان من مى‏ خواهى؟ گفته بود که مى‏ خواهم که تو نباشى، مى‏ خواهم تو نباشى! این آدم که- من درس ایشان یک روز رفتم- مى‏ آمد در مدرسه سپهسالار- که مدرسه شهید مطهرى است حالا- درس مى ‏گفت- من یک روز رفتم درس ایشان- مثل اینکه هیچ کارى ندارد، فقط طلبه‏ اى است دارد درس مى ‏دهد؛ این طور قدرت روحى داشت. در صورتى که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسى بود که باید حالا بروند مجلس و آن بساط را درست کند. از آنجا- پیش ما- رفت مجلس. آن وقت هم که مى ‏رفت مجلس، یک نفرى بود که همه از او حساب مى ‏بردند. من مجلس‏ آن وقت را هم دیده‏ ام. کانَّهُ مجلس منتظر بود که مدرس بیاید؛ با اینکه با او بد بودند، ولى مجلس کانَّهُ احساس نقص مى ‏کرد وقتى مدرس نبود. وقتى مدرس مى ‏آمد، مثل اینکه یک چیز تازه‏ اى واقع شده. این براى چه بود؟ براى اینکه یک آدمى بود که نه به مقام اعتنا مى‏ کرد و نه به دارایى و امثال ذلک؛ هیچ اعتنا نمى‏ کرد؛ نه مقامى او را جذبش مى‏ کرد، [نه دارایى‏] ایشان وضعش این طور بود که- براى من نقل کردند این را که- داشت قلیان خودش را چاق مى‏ کرد. خودش این طور بود. فرمانفرماى آن روز- حالا که من مى‏ گویم «فرمانفرما»، شما به ذهنتان نمى ‏آید که یعنى چه- فرمانفرماى آن روز وارد شده بود منزلش. گفته بود که به او، حضرت والا، من قلیان را آبش را مى‏ ریزم، تو این را، آتش سرخ کن را درست کن یا بعکس. از اینجا، همچو او را کوچک مى ‏کرد که دیگر نه، طمع دیگر نمى‏ توانست بکند. وقتى این طور با او رفتار کرد که بیا این آتش سرخ کن را گردش بده، آن آدمى که همه برایش تعظیم مى ‏کردند، همه برایش چه مى‏ کردند، این وقتى این طورى مى ‏رسیده، این شخصیتها را این طورى از بین مى ‏برد که مبادا طمع کند که از ایشان چیزى بخواهد.» (همان، ج‏16، ص:251و 452)

این مطلب را با فرمان حضرت امام در مورد باز سازی مزار شهید مدرس و سفارش به عطف توجه به تعابیر به کار برده شده در این متن به پایان می رسانیم:

«در عصر شکوفایى انقلاب اسلامى، بزرگداشت مجاهدى عظیم الشأن و متعهدى برومند و عالم بزرگوارى که در دوران سیاه اختناق رضا خانى مى‏ زیست لازم مى‏ باشد. زیرا در زمانى که قلمها شکسته و زبانها بسته و گلوها فشرده بود، او از اظهار حق و ابطال باطل دریغ نمى کرد. در آن روزگار، در حقیقتْ حق حیات از ملت مظلوم ایران سلب شده بود، و میدان تاخت و تاز قلدرى هتاک در سطح کشور باز، و دست مزدوران پلیدش در سراسر ایران تا مرفق به خون عزیزان آزاده وطن و علماى اعلام و طبقات مختلف آغشته بود. این عالِم ضعیف الجثه، با جسمى نحیف و روحى بزرگ و شاداب از ایمان و صفا و حقیقت و زبانى چون شمشیر حیدر کرار، رویارویشان ایستاد و فریاد کشید و حق را گفت و جنایت را آشکار کرد، و مجال را بر رضا خان کذایى تنگ و روزگارشان را سیاه کرد. و عاقبت جان طاهر خود را در راه اسلام عزیز و ملت شریف نثار کرد. و به دست دژخیمان ستمشاهى در غربت به شهادت رسید، و به اجداد طاهرینش پیوست. در واقع شهید بزرگ ما، مرحوم مدرس، که القاب براى او کوتاه و کوچک است، ستاره درخشانى بود بر تارک کشورى که از ظلم و جور رضا شاهى تاریک مى‏ نمود. و تا کسى آن زمان را درک نکرده باشد، ارزش این شخصیت عالیمقام را نمى ‏تواند درک کند. ملت ما مرهون خدمات و فداکاریهاى اوست. و اینک که با سر بلندى از بین ما رفته است، بر ماست که ابعاد روحى و بینش سیاسى و اعتقادى او را هر چه بهتر بشناسیم و بشناسانیم؛ و با خدمت ناچیز خود مزار شریف‏ دور افتاده او را تعمیر و احیا نماییم.» (همان، ج‏19، ص:73و74).

روح این هردو بزرگوار شاد، ان شاءالله. والسلام

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.