چند روز قبل با معلمی صحبت می کردم که حدود 44 نفر دانش آموز در یک کلاس تجربی دارد و اعلام می کرد اگر من 6 نفر از این افراد را در ابتدای کلاس توسط معاون بیرون نکنم، خودم برای ورود به کلاس، امنیت ندارم. هم اکنون مدرسه های دولتی رها شده اند. به این معنا که آموزش و پرورش فقط و فقط به فکر صرفه جویی اقتصادی و تقویت مدرسه های پولی و نیمه پولی است و بدین ترتیب به هر نحوی قصد تآمین هزینه هایش را از مردم دارد.

جماران: امام خمینی خطاب به معلمان می گوید: شغل بسیار شریفی دارید؛ یعنی شغل آدم سازی، یعنی شغل انبیا.(صحیفه امام جلد 10، ص41) اکنون باید از مسوولان نظام آموزش و پرورش پرسید؛ پدیده رسوای معلم آزاری و کشتن یک معلم و سقوط جایگاه و حرمت این قشر را چگونه معنا می کنند و اگر خود را متعهد به کلام امام خمینی می دانند؛ در برابر این فاجعه چه مسوولیتی احساس می کند؟
قتل محسن خشخاشی، معلم مظلوم بروجردی، که در حین تدریس توسط دانش آموز 15 ساله اش در کلاس درس و با ضربات وحشیانه چاقو در پیش چشم دیگر دانش آموزان مضروب شد؛ پدیده ای بی سابقه در کشور ماست که از سویی نشان دهنده چالش بزرگ حشونت در مدارس و از سوی دیگر نمادی از سقوط جایگاه معلم به مثابه محصول سقوط اخلاقی و صعود خشونت در جامعه است.
گرچه قتل بی سابقه است؛ اما معلم کشی استمرار و برآیند بی توجهی نظام آموزش و پرورش به پدیده معلم آزاری و هتک حرمت و سقوط جایگاه معلم در مدارس است که سال هاست مورد بی توجهی این وزارت خانه قرار گرفته است.

این سقوط و صعود اما؛ علاوه بر آن که چالش بی اخلاق و خشونت در مدارس را پیش چشم مسوولان وزارت آموزش و پرورش می آورد؛ نشانه های برجسته ای از نقاط ضعف و ناکارآمدی های نظام تربیتی و فرهنگی این وزارت خانه را در اختیار مسوولان کشور می گذارد که در صورت نادیده نشدن و کتمان نکردن آن ها و پدید آمدن درکی آسیب شناسانه می توان امید درمان و بازیابی و پیدایی آنچه را داشت که یادگار عزیز امام با تعبیر «نهضت ادب و اخلاق» به عنوان نیاز جامعه امروز ما از یاد کرد.
کشف قاتل شاید وظیفه دستگاه انتظامی و امنیتی است؛ اما توقف معلم آزاری و بازیابی جایگاه معلمان مسوولیت تمامی بدنه دستگاه سیاست گذاری کشور است. در اینجا نگرانی از آن است که دومی در سایه انجام وظیفه اولی که تا لحظه ارسال این متن به تحقق نپیوسته است؛ به فراموشی سپرده شود و جز تعارفاتی کلامی و ابراز همدردی هایی ترحم مآبانه تغییری در سیاست های کشور رخ ندهد.
فاجعه عظیم آن نیست که گاه با سیاست هایی که پیرجماران برای ما تصویر کرد، فاصله هایی نجومی داریم؛ فاجعه آن است که در جهلی مرکب، تصویر آن عارف مهربان را بر بالای سر می نهیم و گزاره های سیاستی او را در زیر پا و آن گاه خود را مقلد خمینی عزیز می دانیم و امروزِ خود را محصول و همسو با آرمان های انقلابی که او رهبری کرد وانمود می کنیم. اگر امام عزیز با تأکید فراوان می گفت «مسئله فرهنگ و آموزش و پرورش در رأس مسائل کشور است» (صحیفه امام، جلد 15،‌ص 309) امروز باید مسوولان و کارسناسان سیاست گذاری عمومی تحلیل کنند؛ که آیا این وزارت خانه در «رأس» است یا در «کف»؟ و در این صورت فرآیند سیاست گذاری عمومی (Public Policy
) در کشور ما به معنای عالمانه و متدولوژیک آن چه نسبتی با آرمان های خمینی کبیر دارد؟

واقعیت آن است که به رغم آنکه فرهنگیان به ویژه قشر معلمان، هنوز در میان بخشی از ایرانیان از ارزش و اعتبار بالایی برخوردارند، اما متاسفانه در زمانه کنونی، نه تنها شاهد سقوط این جایگاه و بروز برخی بی حرمتی ها بلکه آشکارا شاهد خشونت ورزی علیه این قشر ارزشمند جامعه هستیم. در چند سال اخیر بی حرمتی ها و خشونت ها در قالب های لفظی و بعضا عملی نمود پیدا کرده است. واقعیت آن است که خشونت در مدارس به اندازه ای ریشه دار و ابعاد آن به حدی گسترده و فراگیر است که قاتل بروجردی را تنها می توان یک راوی این پدیده و نه بروز و ظهور حقیقت نهفته آن دانست. حادثه بروجرد، چه از سوی معلمان و چه از سوی دانش آموزان، زنگ خطری است که باید کارشناسان را به دقت نظر در این پدیده ی شوم و بررسی همه ی ابعاد مختلف آن وادارد.
جماران با استقبال از یادداشت ها و مصاحبه های کارشناسان، معلمان و مدیران نظام آموزشی در این زمینه به بررسی ابعاد مختلف جامعه شناختی، روانشناختی، حقوقی و آموزشی این پدیده می پردازد.
نکته مهم اینجاست که خلأ های سیاست گذاری تربیتی و پرورشی ای که کارشناسان در گفت و گوها و یادداشت های خود به آن اشاره می کنند، بیش از آنکه در هویدا ساختن کاستی های حوزه ستادی وزارت آموزش و آموزش پرورش اهمیت داشته باشد؛ نشان دهنده بی تفاوتی ها و بی توجهی آشکار وزارتخانه به این خلأهای بنیادین و ضعف سیاست گذاری فرهنگی و تربیتی در مجموعه ای است که امروزه بیش از آن که به عنوان یک وزارت آموزش و پرورش متولی سیاست گذاری آموزش و پرورش در کشور باشد؛ به عنوان وزارت اداره امور مدارس، متولی نوعی تصدی گری و مدرسه داری به جای سیاست گذاری شده است و گویی تنها دلنگران اداره و حفظ وضع فاجعه بار موجود است.
از این منظر شاید بتوان بی تفاوتی به شدت آزار دهنده نظام آموزشی دربرابر نیازهای بزرگی که هر یک روح و جان فرزندان و آینده سازان این کشور را در کنار معلمان آن مورد آزارهای و اذیت های فراوان قرار می دهد؛ خود به عنوان یک عامل بنیادین خشونت در مدارس و خشونت در جامعه قابل مطالعه باشد.

مهدی بهلولی که در ادامه متن کامل گفت و گوی جماران با او را می خوانید؛ عضو انجمن کارشناسان آموزش و پرورش و از نویسندگانی است که از او مقالات و تحلیل های متعددی در بررسی مسائل آموزش و پرورش و مسائل صنفی معلمان کشور در رسانه های مختلف منتشر شده است.
با بهلولی سوگوارانه به گفتگو نشستیم؛ سوگوار معلمی عزیز و سوگوار سقوط ادب و اخلاق در جامعه ای که باید میراث دار اسلام عزیز باشد. با معلمی جامعه شناس گفت و گو کردیم تا ضمن واکاوی دلایل این واقعه، نقش نظام تعلیم و تربیت را در پیشگیری از حوادثی اینچنینی بررسی کنیم.
او این حادثه بغرنج را علاوه بر اشتباه و ناآگاهی فردی و سیاستهای نظام آموزشی، معلول چرخه ی خشونت موجود در اجتماع دانست و با هشدار درباره سقوط جایگاه معلم در جامعه، به راهکارهایی برای حذف خشونت در سطح مدارس و به تبع اجتماع می پردازد.
در پی متن کامل این گفت و گو تقدیم حضور خوانندگان گ
رامی می گردد.

به نظر شما ،حادثه ی قتل معلم بروجردی تنها یک حادثه و خطای انسانی صرف و در حد یک اتفاق بوده یا می توان آن را معلول و ناشی از سیاست های تعلیم و تربیت در کشور دانست؟
نمی توانم به این رخداد تلخ، تنها به عنوان یک حادثه صرف نگاه کنم. تصور می کنم این قتل، رخداد ناگواری است که ریشه های گوناگونی دارد؛ریشه های گوناگون اجتماعی، فرهنگی و آموزشی .

بسیاری معتقدند این مشکل ریشه خانوادگی داشته به این معنا که این دانش آموز خوب تربیت نشده است. این افراد بیشتر به ریشه های فرهنگی خانواده نظر دارند. مربوط دانستن این رخداد به ریشه های فرهنگی خانواده به این معنا است که حتما آن خانواده محیطی بوده که خشونت در آن جریان داشته و شاید حتی پدر و مادربا پسر بد برخورد کرده و مواردی از این دست در محیط زندگی آن ها بسیار رخ داده است.

البته من منکر امکان این موضوع نیستم. چه بسا چنین مسآله ای بوده،اما باید توجه داشته باشیم که پدیده ی خشونت در مدرسه ها پدیده ای پیچیده و کمابیش همیشگی بوده و هست. خشونت در مدرسه را به ویژه از طرف دانش آموز به معلم را در این یک مورد نباید خلاصه کنیم. بنده بارها در صحنه های درگیری معلمان با دانش آموزان حضور داشته ام و موارد بسیاری را مشاهده کرده ام که معلمان بارها از طرف دانش آموزان در مدرسه مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند.

بنا بر نظر شما، علاوه بر اینکه تربیت خانواده دخیل بوده، سیاست های آموزشی هم در پیش آمدن این حادثه دخیل بوده است؟

بله، سیاست های آموزشی ما واقعا در بروز این اتفاق نقش داشته اند و باید در این زمینه ریشه یابی اساسی صورت بگیرد.

آیا می توان خشونت را به عنوان یک چالش مهم در نظام تعلیم و تربیتی مطرح کرد؟

بله، دقیقا همین گونه است. با کمی دقت متوجه می شویم که از نظر تئوریک، مباحث مورد تدریس، درس هایی نیست که دانش آموز را از خشونت دور کند. همچنین این سؤال در ذهنمان شکل می گیرد که تا چه میزان فضا و سپهر آموزشی مدرسه ها خشونت پرهیز است؟ شاید حتی فضای مدارس به گونه ای باشد که دانش آموز را به نوعی از خشونت دعوت کند.

همچنین باید این نکته را مدنظر قرار دهیم که در مدارس و در درس هایمان زیست مسالمت آمیز را تدریس نمی کنیم. ما در مدارس رعایت حقوق یکدیگر و درک دیگری را آموزش نمی دهیم. در اینجا منطورم تنها آموزش کلامی صرف نیست بلکه در عمل نیز، ما چنین مواردی را آموزش نمی دهیم.

در آموزش قاعده ای طلایی داریم که بیان می کند اگر فردی می خواهد موضوعی رافرا بگیرد باید آن را تجربه کند. مدرسه های ما اجازه زیست مسالمت آمیز در عین داشتن اختلاف نظر بنیادین را به دانش آموز نمی دهد. این مشکل به ویژه در مناطقی که محروم هستند و یا مدرسه های شلوغ،بیشتر بروز پیدا می کند.

بنده شخصا خودم چند سال در مناطق محروم بوده ام و در موارد بسیار شاهد این نوع خشونت ها بوده ام: خشونت دانش آموز به دانش آموز، دانش آموز به معلم و معلم به دانش آموز.

چه علل و عواملی را در پدید آمدن خشونت در مدارس دخیل می دانید؟
می توان نسبت به نوع مدرسه، تفکیکی را صورت داد: مدرسه های دولتی و مدرسه های خصوصی. نظارت مدرسه های خصوصی، روی اینگونه ناهنجاری ها، تا حدودی بهتر است. از دلایل این امر می توان به در اختیار داشتن مشاوران بیشتر اشاره کرد. گرچه مدرسه های خصوصی هم با هم تفاوت دارند و در برخی از آنها شرایط چندان بهتر از مدرسه های دولتی ضعیف نیست.

اما مدرسه های دولتی، اغلب در شرایط بدی به سر می برند. دو سال پیش در مدرسه ای بودم که حدود 400 تا 500 دانش آموز داشت. در این مدرسه حدود 6 ساعت مشاوره داشتیم. در آنجا محصلی بود که مشکل داشت و بنده او را به مشاور معرفی کردم. پس از معرفی، مشاور آمد و به من گفت این کارها را به من محوّل نکن، زیرا 6 ساعت در هفته بیشتر نمی توانم به اینجا بیایم و در این زمان کوتاه، تنها امکان تشکیل پرونده را دارم و نه انجام کار مشاوره.

از مدرسه ای که 500 دانش آموز دارد و تنها یک روز مشاور در آن حضور پیدا می کند، نباید انتظار کار ویژه ای در رفع مشکلات دانش آموزان داشته باشیم. حال فرض کنید مشاور به جای یک روز، سه چهار روز در مدرسه حضور داشته باشد، قطعا مدرسه وضعیت بهتری پیدا خواهد کرد. البته لازم است که مشاور تخصص این کار را داشته باشد و بتواند با دانش اموز ارتباط برقرار کند.

متاسفانه در حال حاضرمشاورهای ما محتوایی را به دانش آموزان ارائه می دهند که با زندگی نوین بی ارتباط است. مشاور باید به روز باشد و بتواند با نسل کنونی ارتباط اثرگذار برقرار نماید. افزون بر این ها، مشاوران باید واقعا به کار خود اهمیت دهند.

وقتی بحث مشاوره را با دانش آموزان مطرح می کنم از آنها زیاد شنیده ام که می گویند مشاور ما آمده اینجا نشسته و با تلفن همراه خود بازی می کند و دانش آموزان نیز هر کاری می خواهند انجام می دهند. از آن ها پرسیدم که آیا مشاور درباره زندگی نوین با شما صحبت نمی کند؟ درباره زندگی در جامعه نوین و ملزومات آن بحث جدی انجام نمی دهد؟ اغلب دانش آموزان پاسخ می دهند که چنین اتفاقی یا به هیچ روی روی نمی دهد یا به ندرت مشاوری بحث هایی اینچنینی را مطرح می کند و به خوبی به پیش می برد.

آیا تعدیل تیروی انسانی، که از سوی وزیر مطرح شده ،با توجه به تراکم بالای کلاس های درس و عدم وجود مشاوران متخصص و کافی در مدارس به گسترش خشونت در مدارس منجر نمی شود؟
چندی پیش مصاحبه ای با یکی از معلمان سوئد داشتیم. او خانمی ایرانی بود اما در سوئد درس داده بود. او می گفت در هر کلاس درس یک معلم و یک دستیار معلم داریم. بیشتر توجه دستیار معلم، به دانش آموزانی است که از نظر درسی و تربیتی با دیگران تفاوت دارند. می گفت در هر مدرسه، پرستار مدرسه وجود دارد و هفته ای یک بار پزشک مدرسه هم در مدرسه حضور می یابد. در مدارس ما تعداد دانش آموزان کلاس حدود 40 نفر است و در مقابل یک معلم حضور دارد و مشاور به اندازه ی کافی نداریم با این وضعیت تعدیل نیرو، اگر بر حجم مشکلات اضافه نکند مطمئنا نخواهد کاست.

به نظر شما می توان ارتباط مستقیمی میان گسترش مدارس چند گانه اعم از شاهد،نمونه دولتی،تیزهوشان،هیات امنایی و دیگر مدارس و خالی شدن مدارس دولتی از دانش آموزان مستعد، و همچنین خشونت در مدارس برقرار کرد؟
دقیقا این نکته وجود دارد. زمانی گفته می شد در مدرسه ای اگر یکسری دانش آموز تنبل حضور دارند، باید تمامی آن ها را به یک کلاس ببرید و سعی کنید در کلاس های دیگر دانش آموزان قوی را قرار دهید.
هم اکنون دانش آموزانی که پدر مادر آنان از نظر مالی اوضاع خوبی دارند، به مدارس غیرانتفاعی می آیند- گرچه همه ی دانش آموزان غیرانتفاعی هم اینگونه نیستند و در میان آنان دانش آموزان طبقه های پایین جامعه هم هست- و عده ای از دانش آموزان که از نظر هوشی خوب هستند به مدارس نمونه مردمی می روند. همچنین عده ای از دانش آموزانی که می توانند مبلغ بیشتری پرداخت کنند به مدارس هیات امنایی می روند و در نهایت عده ای محصل باقی می مانند که از نظر مالی خانواده هایشان اوضاع چندان مناسبی ندارند.متاسفانه باید پذیرفت در جامعه ما فقر اقتصادی ریشه بسیاری از مسائل است و فقر اقتصادی تا حدود زیادی فقر فرهنگی را در پی دارد و چنین افرادی وارد مدارس دولتی شلوغ می شوند.

چند روز قبل با معلمی صحبت می کردم که حدود 44 نفر دانش آموز در یک کلاس تجربی دارد و اعلام می کرد اگر من 6 نفر از این افراد را در ابتدای کلاس توسط معاون بیرون نکنم، خودم برای ورود به کلاس، امنیت ندارم. هم اکنون مدرسه های دولتی رها شده اند. به این معنا که آموزش و پرورش فقط و فقط به فکر صرفه جویی اقتصادی و تقویت مدرسه های پولی و نیمه پولی است و بدین ترتیب به هر نحوی قصد تآمین هزینه هایش را از مردم دارد.

آیا قوانینی در حمایت از معلمان در برابر خشونت های کلامی و بدنی دانش آموزان وجود دارد؟ آیا راهکاری برای برخورد با دانس آموز خاطی پیش بینی شده است؟ آیا نیازمند وضع قوانین جدید هستیم؟ آیا قوانین موجود، مثلا اخراح دانش آموز از مدرسه، ضمانت اجرایی در پی دارد؟
تصور می کنم تفکیک قائل شدن در این موارد بد نیست. در اینجا درواقع یک بحث مربوط به آئین نامه ها و بعد حقوقی قضیه وجود دارد و یک بحث دیگر درواقع موضوعی است که اتفاق می افتد یعنی بعد حقیقی مسآله. بحثی که هم اکنون در مدارس در حال رخ دادن است، این است که مدیران مدرسه ها به آموزگاران فشار می آورند که دانش آموزان را اخراج نکنید. مدرسه ای را در نظر بگیرید که 10 کلاس دارد و هر کلاسی حدود 3 تا 4 دانش آموز مشکل دار دارد و بدین ترتیب اگر معلمان این دانش آموزان را بیرون کنند، معاون مدرسه چگونه می خواهد چنین دانش آموزانی را کنترل کند؟ به همین دلیل به معلم فشار می آورند که هر طور شده این دانش آموزان را در کلاس نگهداری کنند. همین موضوع در سطح بالاتر هم هست و اخراج دانش آموز از مدرسه، بسیار سخت از سوی اداره های آموزش و پرورش تحمل می شود. گرچه اخراج دانش آموز هم پیامدهای خاص خود را دارد.

از نظر آئین نامه ای متاسفانه در سال های اخیر رویکرد به نحوی است که با یک برداشت اشتباه از "دانش آموز محوری" در حال حرکت ایم. در اینجا نمی خواهم بگویم دانش آموز حق و حقوقی ندارد اما "دانش آموز محوری" هم معنای خود را دارد و برداشت نادرست از آن می تواند بر مشکلات بیفزاید.

درباره همین موضوع سال گذشته با معاون آموزشی مدرسه سخت مشکل داشتیم و به آن ها اعلام می کردم که شما "دانش آموز محوری" را اشتباه متوجه می شوید. هم اکنون با یک برداشت نادرست از دانش آموز محوری، از معلم به نوعی سلب اختیار کرده ایم.

با وجود اینکه در نهایت نباید دانش آموزی را اخراج کرد اما اگر با یک دانش آموز بی ادب، خاطی و بی انگیزه هم رو به رو شویم باید با او به نحوی برخورد کرد که دست از رفتارهای نابهنجار بردارد.

چگونه می توان از وقوع خشونت چه از سوی معلمان و چه از سوی دانش آموزان در مدارس جلوگیری کرد؟

باید با توجه به منطقه مورد نظر تصمیماتی گرفته شود. اما در درجه نخست مهم ترین راهکار، کاهش تعداد دانش آموزان است، به ویژه در مدرسه هایی که دانش آموزان نابهنجار زیادتری دارند. چرا آموزش و پرورش به مدیر ابتدایی فشار می آورد که کلاس را زیر 40 نفر تشکیل ندهید، چرا آموزش و پرورش برای مدیر دبیرستان استاندارد قرار داده که کلاس ها را زیر 34 نفر نبندید؟! باید استانداردها را به ویژه در مناطق مشکل دار تغییر دهیم. در مناطقی که تعداد دانش آموزان مشکل دار بیشتر است، کلاس ها نباید با جمعیت بالا تشکیل شود.

به عنوان نمونه در منطقه 12 تهران مدرسه ای غیرانتفاعی می شناسم که شمار دانش آموزان کلاس هایش بیشتر از 20 نفر نیست اما در کنار این مدرسه، کلاس های یک مدرسه دولتی با 43 نفر دانش آموز دایر می شود. هنگامی که مشاهده می شود دانش آموزان یک منطقه دچار مشکل می شوند، باید استانداردهای جدیدی تعریف کرد. باید توجه کرد که اصلاحات آموزشی زمانی موفق اند که مؤلفه ای به نام تغییرپذیری را بپذیرند.

تصور می کنم چنین آموزش متمرکزی که در دفتر اداره کل اقدام به اخذ تصمیم برای تمامی مدرسه ها،کلاس ها، مناطق و امور مربوط به آن ها شود، چندان موفق نیست.

آخرین مرتبه ای که به دیدار یکی از مسئولان آموزش و پرورش رفتیم اعلام کردیم که چرا 10 دقیقه به زمان کلاس ها اضافه کردید؟ کلاس های ما در همین حالت نیز شلوغ است، دانش آموزان بی انگیزه اند و معلم هم انگیزه چندانی ندارد و شما با این اقدام تنها در حال افزایش زمینه تنش هستید. ایشان گفتند که این مسآله،جزئی از برنامه درسی ملی است و ما در آن نقش نداریم. درآن جمع یک نفر اعلام کرد پرسشی از شما دارم، آیا فردی که برنامه درسی ملی را نوشته معلم بوده است؟ که ایشان هم در پاسخ گفتند: خیر. بنابراین خودشان هم قبول دارند که غیرمعلم برای معلم تصمیم گیری می کند.

رویکرد آموزش و پرورش را در برنامه ریزی برای رفع خشونت در مدارس چگونه ارزیابی می کنید؟

بنده تنها یک چیز در رویکرد آموزش و پرورش مشاهده می کنم و آن نکته، صرفه جویی اقتصادی است. نباید از یاد برد در این مواقع کیفیت آموزشی قربانی می شود. اینکه جان آموزگار و جان دانش آموز به خطر می افتد برای آن ها ارزشی ندارد.

ترکیه به اندازه ما جمعیت دارد. سال گذشته بودجه آموزش و پرورش آن 52 و نیم میلیارد دلار بوده است در حالی که بودجه آموزش و پرورش ما 7 میلیاد دلار است، بنابراین مشکل ما به مباحث اقتصادی گره می خورد. رویکرد برخی در آموزش و پرورش این است که هرچقدر پول بیشتری بدهید آش بیشتری می خورید به این معنا که اگر خواهان کیفیت آموزشی هستید به مدارس غیرانتفاعی بروید و گرنه بروید به مدرسه های دولتی،که متآسفانه امکان رخ دادن هر اتفاق ناگواری در آن بیشتر است.

مسولان آموزش و پرورش دستور حمایت قضایی از خانواده مقتول را داده اند، نظرتان در این باره چیست؟

این خانواده نیاز به برخورد قضایی ندارد و حمایت قضایی برای خانواده اصلا معنایی ندارد به این معنا که شخصی یک نفر را کشته. حال این فرد را نگه می دارند تا به سن 18 سالگی برسد و اگر خانواده مقتول رضایت بدهد که فرد قاتل آزاد می شود در غیراینصورت قاتل اعدام می شود.

در این روند اما اگر واقعا می خواهیم اتفاق دیگری رخ ندهد، باید رویکردهای آموزشی مان را تغییر دهیم.

در مصاحبه هایی که مسئولان آموزش و پرورش در چند وقت اخیر داشته اند، حداقل یک همسویی در زمینه حرف مشاهده می کنیم که قبلا دیده نمی شد. در حرف در حال ادعا کردن و اعلام کردن این نکته هستند که مسئولان بالاتر مملکت باید به آموزش و پرورش اهمیت بیشتری بدهند که این موضع مقداری از امیدوار کننده است.

زمانی که آقای فانی بر مسند کار قرار گرفت،. من در آن موقع نوشتم که تقاضایم این است که وزیر در کابینه نماینده معلمان باشد نه اینکه مقابل یکسری وزیران اقتصادی که بر خصوصی سازی تاکید دارند حرفی برای گفتن نداشته باشد و آموزش و پرورش را به دست خصوصی بسپارد و بیش از پیش بر طبقاتی شدن آموزش و پرورش بیفزاید.

شما از نزدیک مرحوم محسن خشخاشی را می شناختید؟

من آقای خشخاشی را نمی شناختم اما با توجه به اتفاقی که برای ایشان رخ داده، در روزهای اخیر درباره ویژگی های اخلاقی و کاری ایشان سؤال کردم. آنطور که بنده از همه افرادحتی از دانش آموزان ایشان شنیده ام، او معلم بسیار خوشرویی بوده است، با هیچ دانش آموزی مشکل نداشته است، سخت گیر به لحاظ کاری بوده است ولی از لحاظ اخلاقی و اینکه اگر بخواهد دانش آموزی را بزند اصلا در سابقه اش نبوده است.

ایشان در زمینه تدریس نیز مهارت بسیاری داشته و چندین سال معلم مدرسه فرهیختگان بروجرد بوده است، فوق لیسانس فیزیک داشته است و در کل به نظر بنده به صورت بسیار مظلومانه ای کشته شده است.

نقش تشکل های صنفی را در رفع خشونت در مدار س چگونه ارزیابی می کنید؟

تصور می کنم ما فرهنگیان به یک جامعه مدنی نو نیازمندیم. هم اکنون و در حال حاضر می توان روی تنها کانون تهران با توجه به یکسری نیروی خوبی که در اختیار دارد حساب باز کرد و کم و بیش برخی از کانون های شهرستان ها، اما سایر کانون ها و همه ی گروه های دیگر،به طور کلی از نظر بنده رها هستند.

اما به نظر بنده برخی از عضوهای اثرگذار کانون های صنفی سراسر کشور هم، از جمله کانون تهران، اصلا به روز نیستند. کانون تهران به همراه شمار دیگری از کانون های سراسر کشور، البته درباره ی کشته شدن محسن خشخاشی،بیانیه ای اعتراضی دادند ولی در کل،کانون ها باید بسیار پویاتر و به روزتر عمل کنند.

بنده به هیچ نحو، تشکل ها را قبول ندارم. کانون صنفی معلمان، آن هم تنها تهران و چند شهرستان دیگر کم و بیش مقداری فعال هستند. بقیه گروه ها یا اصلا وجود ندارند و اسمی اند و یا "پستی" اند، یعنی به دنبال گرفتن پست و جذب در اداره های آموزش و پرورش یا وزارتخانه اند. برخی از شناخته شده ترین آنها هم چیزی جز گروه های لابی گر نیستند و جایگاهی هم در میان فرهنگیان ندارند. اغلب این گروه ها هم اکنون استقلال خود را از دست داده اند و نمی توان آنها را جز "جامعه مدنی" دانست. در همین مورد کشته شدن زنده یاد خشخاشی،چه کردند؟ هیچ؛حتی تسلیت هم نگفتند تا برسد به اعتراض.

چند روز پیش یکی از عضوهای یکی از قدیمی ترین این گروه ها به منطقه ای از تهران آمده بود و می گفت به دنبال این هستیم که رئیس منطقه فلان تهران را تغییر دهیم و یک نیروی دیگر را به جای او بگذاریم. کار اینها شده لابی گری، این که چه کسی را بردارند و چه کسی را جای آن بگذارند.

مشکل جامعه ما تنها این نیست که فلان مسئولی که رفته فلان کاره شده،حاضر نیست کنار برود، بلکه در هر جایی مثلا در تشکل های معلمان هم اینگونه است. چرا سایر گروه های معلمان در برابر کشته شدن یک معلم خاموش ماندند؟ پس چرا این افراد می روند خود را نماینده معلمان معرفی می کنند و به نزد وزیر و این و آن خود را نماینده معلم معرفی می کنند؟

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.