از شکل گیری و شروع حملات داعش در سوریه و عراق مدت زمان زیادی نمی گذرد اما در همین مدت این گروه تبدیل به هیولایی خون آشام و وحشی شده که با برداشت‌های ارتجاعی از دین و به نام اسلام جان هزاران انسان بیگناه را در عراق و سوریه گرفته است.

به گزارش جماران، از جمله حمله این گروه به یکی از روستاهای مسیحی نشین اطراف موصل به نام باطنایا بوده که چگونگی آنرا «سالم الیاس شمعون» یکی از ساکنان این روستا نقل می‌کند. او می‌گوید: در ابتدای ورود تروریست های داعش تمامی روستا را تفتیش کردند. بیشتر مردم که‌ توانسته‌ بودند گریخته‌ بودند به‌ خانه‌هایشان حمله‌ می‌کردند و هر چه‌ را می‌خواستند می‌دزدیدند اما به‌ ما امان داده‌ بودند و ما نیز باور داشتیم به‌ ما کاری نخواهند داشت. دو روز نخست آب وبرق را قطع نکرده‌ بودند و تنها مشغول غارت و دزدی بودند و از ما می پرسیدند چه‌ کسی این خانه‌ها را غارت می کند ولی ما از ترس می‌گفتیم نمی‌دانیم، هرچند این‌کار در روز روشن و پیش چشم ما توسط خودشان انجام می‌گرفت!

الیاس ادامه می دهد: بعد از آن به‌ کلیسا حمله‌و‌ر شدند و آنرا ویران نمودند و به‌ عکس حضرت مریم و مسیح تیراندازی کردند و به آنها اهانت می‌کردند. عکس مسیح را جلوی چشمانمان آتش می‌زدند و ما را مشرک می‌خواندند و مرتب به‌ ما اهانت می‌کردند و کتابهای دینی ما را می‌سوزاندند. بعد از 6روز که‌ به‌ سختی و ترس با آنان برخورد می‌کردیم هنوز هم از ما چیزهایی می‌خواستند و ما را ناچار می‌کردند آنها را برایشان تهیه‌ نمائیم.

الیاس شمعون می گوید: یک روز درب حیاط خانه‌ نشسته‌ بودم همراه‌ با پیرزن همسایه‌ام که‌ کسی را نداشت و نابینا نیز بود و می لنگید و ما همیشه‌ غذا و خوراک به‌ او می دادیم ولی پیشتر همسر و دخترانم اینکار را می‌کردند اما بعد از آمدن داعش می ترسیدم به‌ زن و دخترانم تجاوز کنند نمی گذاشتم بیرون بیایند. علت نشستن من با پیرزن در بیرون از خانه‌ قطعی برق و گرمی هوا بود که‌ تحمل آن سخت بود. من و پیرزن که «یازی» نام دارد نشسته‌ بودیم که‌ ناگهان دو تن از افراد داعش آمدند و با اهانت و ناسزا از ما پرسیدند چه‌ نسبتی باهم دارید؟ گفتم فامیل هستیم. اینجا هیچکس غیر از شما غریبه‌ نیست. گفت: آیا خواهر یا مادر همسرتان هست؟ گفتم نه‌خیر. گفت: شما باید اکنون به‌جرم زنا شلاق بخوری و همینطور این زن! من خندیدم و گفتم به‌ وضعیت این خانم نگاه‌ کنید سپس حکم بفرمایید. گفت: تازه‌ حال این خانم را ملاحظه‌ کردیم و گرنه‌ جرم شما سنگسار است و این مائیم که‌ حد زنا را تشخیص می‌دهیم!

وی می گوید: آن دو رفتند و دو تن دیگر آمدند و می گفتند شما را به‌ اسلام فرا می‌خوانیم و می‌خواهیم کسانیکه‌ ایمان نمی آورند جدا کنیم و با بمب شیمیایی همه را نابود کنیم. با حرفهایی که‌ رعب و وحشت را در بین اهالی گسترش می‌داد شب را به‌ صبح می‌رساندیم و کسی آمد و گفت شما اسلام بیاورید و ما قول می‌دهیم کسانی را که‌ فرار کرده‌اند عفو کنیم و به‌ روستا برگردانیم و حتى با دختران شما ازدواج کنیم. کسانی دیگر آمدند و گفتند شما نجس هستید و حق ندارید بگوئید مسیحی هستیم. باید بگوئید نصارا. هرکس بگوید مسیح، شلاق می‌خورد. به‌ اهالی می گفتند و می‌خواستند که‌ با آنها در جهاد شرکت کنیم تا در امان باشیم و همواره‌ افرادی از ادیان دیگر را به‌ رخ ما می کشیدند و می‌گفتند به‌ زودی در جهان دولت اسلامی بر پا خواهد شد!

الیاس ادامه می دهد: با تهدید به جهاد نکاح رعب و وحشت را در دل اهالی بیشتر می‌کردند اما بعد از هفت روز به‌ ما تذکر دادند که‌ روستایمان را تخلیه‌ کنیم و ما می‌دیدیم که‌ زن و افرادی غریبه‌ به‌ خانه‌های خالی رفت و آمد داشتند و فهمیدیم جریان چیست. ناچار بودیم اندکی اسباب و وسایل با خود ببریم و روستا را به‌ قصدکرکوک ترک کنیم. براه‌ افتادیم و یکی از دژبانی‌های داعش عبور کردیم با ما کاری نداشتند. سپس به‌ پست بازرسی دیگر رسیدیم که‌ ما را کاملا تفتیش کردند. هنگامیکه‌ فهمیدند مسیحی هستیم هر آنچه‌ می‌تواستند به‌ ما و زن‌هایمان توهین می‌کردند. بازدید بدنی زنان نیز از طرف مردان انجام می‌شد. عمدا سینه‌ دختران و شلوار آنان را دست‌کاری می‌کردند. ما اعتراض می‌کردیم و گفتیم این نه‌ در مسیح و نه‌ نزد اسلام جایز نیست. در پاسخ گفت نگو مسیحی بگو وحشی و نصارا! مجبور بودیم گفتیم: وحشی و نصارا. ما را مجبور می‌کردند این را با صدای بلند تکرار کنیم و هرکس نمی گفت کتک می‌خورد، با قنداق اسلحه‌ به‌ سر وکله‌ و پشتمان می‌زدند و سپس اجازه‌ عبور دادند.

الیاس می‌افزاید: اما در دژبانی سوم دوباره‌ اهانت و بیرحمی شروع شد و جدیدترین اقدام، گرفتن پاسپورت و شناسنامه‌ و کارت‌های شناسایی ما بود و ما را در یک ماشین سوار کردند و ماشین‌های خودمان را گرفتند و همچنان به‌ دختران و زنان دست درازی می‌کردند و خانواده‌ من و برادرم را با هم به‌جایی نامعلوم بردند. جرات پرسیدن و حرف زدن نداشتیم و همچنان بی حرمتى به‌ زنان پیش چشمانمان ادامه‌ داشت. ما را آزار روحی می دادند و تمام طلا و جواهر زنان را گرفتند. چشمانمان ما را بسته‌ بودند. بعداز یک ساعت به‌ جایی رسیدیم و در یک زیر زمین تاریک حبس شدیم. صدای این افراد با کسانیکه‌ ما را آورده‌ بودند تفاوت داشت. گویی آنان نبودند چونکه‌ دوباره‌ ما را بازدید بدنی نمودند تا اگر چیزی داشته‌ باشیم ببرند.

او می افزاید: بعد ازیک روز و ازشدت گرسنگی فریاد زدیم تا یکی با چراغ قوه‌ای که‌ دردست داشت آمد و گفت: ساکت باشید حالا سم برایتان می‌آورم بجای خوراک بخورید! بعد از اندکی 3قرص نان و یک بشقاب برنج بر ای ما5 نفر آوردند. آبی راکه‌ به‌ ما می‌دادند ما در روستا به‌ حیواناتمان نمی‌دادیم و گرمای آن نیز نزدیک دمای جوش بود. در آنجا نیز 3 روز ماندیم که‌ کسی با حدود40سال سن و ریش بلند آمد و از ما خواست به‌ اسلام بگرویم و شهادتین را بر زبان بیاوریم. با خانواده‌ی برادرم 9 نفربودیم و از ما خواستند که‌ شهادتین بگوئیم و با صدای بلند بگوئیم: در جهان دولت اسلامی برپاست! و ما تکرار می‌کردیم چون‌که‌ کتک می‌خوردیم. اما شب چهارم بود که‌ کسی به‌ ما سر نمی‌زد و روز بعد از آن توانستیم با سختی از آنجا بگریزیم در حالیکه مرگ را جلوی چشمانمانمان می‌دیدیم.

به گفته وی در مورد این منطقه‌ و نواحی استان دیاله‌ در عراق حکایت از صدها داستان است که‌ ده‌ها مورد آنرا از زبان ساکنانش شنیده‌ام. هر یک از این ماجراها به‌ سختی انسان را تکان می‌دهد. به‌ گونه‌ای که‌ حالا حتی برخی از دشمنان سابق صدام هم آرزوی بازگشتش را دارند! این منطقه‌ از استان‌هایی است که‌ ساکنان آن مورد لطف صدام بوده‌ و غیر از کردها، عرب‌های این منطقه‌ اغلب سنی مذهب بوده‌ و به‌ آسانی شکار القاعده‌، وهابیون و داعش و تروریست‌های دیگر شدند.

منبع: بهارنیوز

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.