پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

گفت وگو با ساعد باقری درباره زندگی و شعرزنده یاد قیصر امین پور:

خیلی ها می خواستند در دریای قیصر خودشان را تطهیر کنند

وقتی قیصر می دید به نام شهیدان و به نام زنده نگه داشتن ارزش های دفاع مقدس بعضی ها از مردم طلبکارند و گویا آنچه حاصل رشادت ها و پایمردی های ستاره های این سرزمین بوده ، یک عده می خواهند نانش را بخورند، معلوم است که حاضر نبود در سطح نان خورهای خون ها قرار بگیرد
«قیصر امین پور» را به همراه سید حسن حسینی می توان از خط دهندگان و اصلی ترین شاعرانی دانست که در گروه شاعران موسوم به انقلاب دسته بندی می شدند. قیصر امین پور سراینده شعر بلند و معروف «شعری برای جنگ» جزو نخستین شاعرانی محسوب می شد که به این مساله ملی-جنگ-در قالب شعر واکنش نشان داد و این شعر نیز مورد قبول اکثریت جامعه ادبی قرار گرفت. قیصر امین پور (متولد 2اردیبهشت 1328 در شهرستان دزفول شهرستان گتوند- مرگ 8 آبان 1386 تهران) است. «ساعد باقری» (متولد 1339)، شاعر و مجری سابق تلویزیون ایران و نیز از دوستان نزدیک و همراه قیصر از سال های اولیه دهه 60 تا زمان مرگ وی بوده است. با این شاعر و سراینده سرود جمهوری اسلامی ایران درباره شعر و زندگی قیصر امین پور به گفت وگو نشستم تا حقایق و شبهاتی را درباره قیصر امین پور و نیز شاعران انقلاب روشن کنیم. ساعد باقری با آرامشی خاص به پرسش هایم پاسخ گفت.

برای شروع گفت وگو بفرمایید که چطور و چگونه با قیصر امین پور آشنا شدید؟
سال 1360 وقتی که من سرباز بودم، در گروه سرود ارتش سرودهایی را برای ارتش اجرا می کردیم و گاهی هم به دعوت جاهای مختلف برای اجرای این سرودها می رفتیم. در آن دوره در گروه سرود ما مرحوم«عزیز فرخ پور»، «علی محتشمی» و «حسن مسعودی» حضور داشتند، یک روز برای اجرای سرود به مدرسه راهنمایی مجاهدین در چهارراه مختاری رفتیم. سرودی که آنجا اجرا کردیم مضمونش طلب ظهور بود، دو روز پیش از آن عراق دزفول را موشکباران کرده بود و شرایط فجیعی به بار آمده بود. هنگام خواندن سرود دیدم یکی از معلم ها شدیدا گریه می کند، بعد از اتمام سرود، در دفتر مدرسه آقای میرلوحی که مدیر مدرسه بود همان معلمی راکه هنگام اجرا گریه می کرد را به من نشان داد و گفت: «آقا را می شناسی؟» گفتم:« نه، تا به حال ندیدم شان». گفتند: «این آقا قیصر امین پور است.» قیصر معلم آن مدرسه بود. جالب اینجاست که من بعد از قیصر، وقتی که از آن مدرسه بیرون آمد، من جایگزینش شدم و آنجا درس دادم. البته بعدش به یاد آوردم که در تلویزیون او را دیده ام که «شعری برای جنگ» را می خواند. اما نخستین آشنایی حضوری در آن مدرسه بود.
از طریق قیصر با جلسات حوزه اندیشه و هنر اسلامی آشنا شدید یا پیش از آن به آن جلسات رفت و آمد داشتید؟
همان جا قیصر مرا به جلساتی که پنجشنبه ها در حوزه اندیشه و هنر اسلامی برگزار می شد، دعوت کرد. قیصر، سهیل محمودی و سید حسن حسینی و محمدی نیکو هر کدام به صورت جداگانه مرا به آن جلسه دعوت کردند و روزی که برای نخستین بار به جلسه رفتم هر کدام شان به نوعی خودشان را میزبان من می دانستند و مرا به همدیگر معرفی می کردند (خنده). سال 1361 سربازی ام تمام شد و از سال 1362 عضو شورای شعر نشریه حوزه شدم، در آن شورا سید حسن، قیصر، سهیل و من عضو بودیم. این شورا وظیفه داشت شعرهای ارسالی را برای چاپ در جنگ «سوره» انتخاب کند. در این میان، یک وظیفه سخت را به عهده قیصر گذاشته بودیم که اگر شاعری درباره چاپ نشدن شعرش یا چاپ نشدن بخش هایی از شعرش اعتراض داشت، قیصر باید با شاعر مورد نظر وارد گفت وگو می شد، گاهی اوقات شرایطی پیش می آمد که توضیح دادن سخت می شد، از جمله زمانی که تنافر معانی یا ایهام های معنایی خنده داری پیش می آمد که بعضی ها از سر معصومیت متوجه قضیه نبودند. همچنین قیصر و سید خیلی اوقات در طبقه بالای ساختمان حوزه بودند و میزبان بچه هایی می شدند که می خواستند سری به شاعران تهران بزنند. آنجا شب ها و روزهای خیلی خوبی را گذراندیم، شب های چای و سیگار و گپ و گفت.
آقای باقری از میان صحبت های شما و بحث هایی که تاکنون درباره جریانات آن دوران و شاعران انقلاب خوانده ایم و شنیده ایم، این طور به نظر می رسد که قیصر امین پور و سید حسن حسینی یک جوری لیدر و خط دهنگان اصلی جریان مذکور بودند، این مساله درست است؟
قطعا من این تعبیر را تمام و کمال قبول دارم: البته شاعران بزرگی در آن روزگار بودند، اما جریان تاثیرگذاری که بعدا به نوعی جریانی ژنتیک از شعر در روزگار ما پدید آورد، سر و سازمان دهندگانش سید و قیصر بودند، یک جورهایی هم اسم شان با همدیگر مراعات نظیر شده است. هنوز هم من تاثیر بینش و نگرش اینها به شعر و موضوعات اجتماعی را همراه جریان های شعری کشور می بینم. البته توجه کنیم در آن سال های اولیه پس از انقلاب یک افتراق کاملی پدید آمده بود، در همان دوران دوستانی بودند که خروج از وزن را به مثابه خروج از دین می دانستند!
به نکته مهمی اشاره کردید، اکثر شاعران جریان انقلاب وقتی در همان سال های اول شروع به نوشتن می کنند، گرایش بیشترشان به قالب های کلاسیک است و انگار ستیزی به شعر نو وجود داشته، اما قیصر امین پور «شعری برای جنگ» را در قالب نیمایی می نویسد، دلایل این مساله چیست؟ چرا قیصر خلاف جریان غالب عمل کرد؟
با این شدت و غلظت نبود که کسی اگر شعر نو می نوشت، جلوه خاصی پیدا می کرد، اما شاید اگر آمار بگیریم، حرف شما درست باشد. البته طبیعتا گرایش به غزل مثل همه دوره ها تا امروز زیاد بوده، اغلب در مجامع شعری یا شعر سپید می شنویم یا غزل. قالب های میانه مثل قالب نیمایی غالبا مهجور هستند. اما من دلایل توفیق قیصر را در این می بینم که او یک روشنفکر است، اما در شعرش مثل یک روشنفکر عمل نمی کند. یک روشنفکر با قامتی بلند تر از دیگران حوادث پیش رو را رصد می کند و هشدار و زنهارش را می دهد، فارغ از اینکه مردم صدای او را می شنوند یا نه. قیصر روشنفکر بود اما در شعر هایش این حرکت از نقطه الف به نقطه ب کاملاپدیدار می شد، همواره دغدغه مخاطبان شعرش را داشت. روزی که «آدونیس» در جلسه گفت وگو با شاعران در انجمن شاعران ایران حاضر شد، قیصر در افتتاحیه اش گفت: «به نام خدایی که نوآوری سنت اوست». جمله یی که ابتدای کتاب «سنت و نوآوری در شعر فارسی» هم آورده است. این نگاه در شعرهای قیصر هم نمود و ظهور دارد. یک پا در مبدا (سنت) دارد و یک پا در مقصد (نوآوری) . در هوا نیست، روی ریشه ها بالامی آید. همین که خداوند را محول احوال می دانیم، خود این به معنی حرکت دایمی جهان است. مگر غیر از این بوده که تحول سبک ها هم این طور پدید آمده، هر شاعری می خواسته چیزی بگوید که دیگران نگفته اند، شاعر قرن چهارم هم این قصد را داشته درست مانند شاعر همین قرن. مجموعه تلاش ها در یک قالب و سبک انباشته شده و یواش یواش دیگر در آن قالب و سبک خیلی کار تازه یی برای ماندن وجود نداشته، این تجربه ها پوسته را ترکانده و سخن وارد مدار بعدی شده است. با یک بخشنامه که همه شروع به کار جدید نکرده اند. قیصر با اعتقاد به اینکه هنوز قالب نیمایی و هستی شناسی نیما به درستی شناخته نشده است، با شعرش نشان داد که این ظرفیت هنوز وجود دارد. یک بار آقای حسن زاده، مدیر نشر مرواریددر انجمن به شوخی به قیصر گفت: «قیصر ما دیگر از گذر کتاب های تو نان می خوریم». قیصر با فروتنی و تواضع جواب محبت او را داد. اما این اقبال برای چیست؟ آیا قیصر جنس شعرش از جنس عوامانه و عامه پسند بود؟ قطعا این طور نیست.

با فاصله گرفتن از دهه شصت شاهد این مساله هستیم که قیصر دیگر همپای تحولات اجتماعی شعرش را پیش نمی برد، در واقع اعتنایش به این مسائل در شعر کمتر می شود، در صورتی که در سال های گذشته به مسائلی از قبیل جنگ واکنش نشان می داد. با تمام این اوصاف آیا می توان وی را شاعری ایدئولوژیک نامید؟
خیلی ها اساسا هر کسی را که معتقد و متدین بود به آرم ایدئولوژیک بودن مزین می کردند. قیصر قطعا یک مسلمان معتقد بود و من شاعر مستقل به کسی می گویم که پشتوانه حرفش قلبش باشد. پشتوانه اش مطلوب خواست کسی بودن یا منظور نظر دنیایی داشتن نباشد، دفع ضرر شخصی و جلب منفعت شخصی باشد. شاعری که به سفارش قلبش عمل می کند و قطعا قیصری که جهان بینی و نگاهش آشکار و این نگاه پویاست. مثل هر شاعر دیگری قیصر هم شرایط مختلف را تجربه کرده و این شرایط در شعرش انعکاس داشته اما حتما نگاه و اعتقادش در شعر هایش جاری و ساری بوده اما اینکه ببیند جریان حاکم چه چیزی را طلب می کند تا همان کار را انجام بدهد، قطعا این طور نبوده است. شاید یکی از دلایل به وجود آمدن چنین نگاهی این است که بعضی از آدم ها واقعا ناجوانمردانه با او رفتار می کنند، گزیده از قیصر چاپ می کنند اما گویی قیصر اصلاشاعر مجموعه «گل ها همه آفتابگردانند» به بعد نیست، گویی خیال می کنند قیصر شعر «طرحی برای صلح» را نباید می نوشت، اگر کسی خیال می کند این قیصر با قیصر «شعری برای جنگ» دو نفرند، قطعا در اشتباه است، اینها یک نفرند، برای اینکه جنگ در همان موقع هم مطلوب غایی مردم نبود، ما در موضع دفاع بودیم، من آن زمان در رسانه کار می کردم، همیشه تاکید می شد که مساله دفاعی بودن همیشه طرح شود. قیصر به عنوان یک مسلمان عاطفی، خواهان زندگی مردم در سلامت و صلح بود و در هر موقعیتی بسته به آن موقعیت بیرونی عکس العمل نشان می داد. وقتی قیصر فوت کرد به تعبیر استاد شفیعی کدکنی دانشگاه تهران جمعیتی زیادی را پذیرا شد که تا آن روز به خودش ندیده بود. از سوی دیگر همان زمان یک اطلاعیه به نام کانون نویسندگان ایران منتشر شد با تیتر «درگذشت شاعر بیلبوردهای تبلیغاتی شهرداری»، دوست شاعر ما سینا بهمنش با بعضی از دوستان گفت وگو کرد، «سید علی صالحی» گفته بود من قیصر را عاشقانه دوست دارم، خانم بهبهانی که حتی متن بی نظیری در فوت قیصر نوشتند، بعدا معلوم شد فقط یک نفر از اعضا آن را نوشته و منتشر کرده. خانم بهبهانی در تسلیتش خیلی جوانمردانه نوشته بود که به من می گویند او-قیصر- انسان مذهبی بود، من می گویم در کنار آن فضیلت ها و ارجمندی هایی که در قیصر می بینیم اگر این را هم داشته باشد چه بهتر. از شعر افشین اعلاهم که دیدید با چه تعبیر هایی تجلیل کرده. یعنی پیداست آدم های اصیل با اینکه کسی معتقد به مبانی توحیدی و دینی است مشکلی ندارند مشکل با دین فروشی است، این است که آدم ها را برمی انگیزاند تا خیلی وقت ها به گونه یی مساله را ابراز کنند، چون خطرش را در طول تاریخ دیده است و آسیب های آن را برای ملک و ملت دریافت کرده که چقدر چاپلوس پروری زیان بار می تواند باشد.

اما احساس می شود بعد از آن دهه قیصر به نوعی آزرده خاطر بود، دست کم در موضع گیری های سیاسی اش، این طور به نظر می رسید که از بعضی جریانات سیاسی گله مند است، این طور نیست؟
شما وقتی دردتان می گیرد، می گویید آخ، این یک عکس العمل طبیعی است. وقتی قیصر می دید به نام شهیدان و به نام زنده نگه داشتن ارزش های دفاع مقدس بعضی ها از مردم طلبکارند و گویا آنچه حاصل رشادت ها و پایمردی های ستاره های این سرزمین بوده ، یک عده می خواهند نانش را بخورند، معلوم است که حاضر نبود در سطح نان خورهای خون ها قرار بگیرد. وقتی می گویم قیصر از مسائل اجتماعی فاصله نگرفت منظور عدم تغییرش نیست، چون جهان تغییر می کند و آدم ها هم تغییر می کنند. اتفاقا قیصر به نظرم در شعرهای بعدی اش اجتماعی است گرچه شما نتوانید آنجا به جریان خاصی منتسبش کنید. وقتی جنگ مساله ملی است او را حتما در جرگه جریان شاعران مقاومت می بینید. اما اگر خیال کنیم کسی اگر این جور شعر گفت پس بنابراین باید او را شاعری ایدئولوژیک نامید، هیچ وقت قیصر این طور نبود، البته بستگی دارد ایدئولوژیک به چه چیزی بگوییم، بعضی ها شعر گفتن برای امام حسین را معادل ایدئولوژیک بودن در نظر می گیرند، اگر این طور باشد همه ما با افتخار می گوییم شاعران ایدئولوژیکی هستیم. اما اینکه منتظر بایستیم ببینیم جریان حاکم چه چیزهایی پیشنهاد می کند، تا ما در موردشان بنویسیم، حتما این مساله مورد تنفر آدم هایی است که سرشان به تن شان می ارزد. هیچ وقت قیصر این طور نبود.

من فکر می کنم این عدم موضع گیری صریح شخص قیصر منجر به این قضیه شد که پس از مرگش هر جریانی ادعا کرد قیصر به آن جریان تعلق داشته است، در واقع جنازه قیصر در این میان دست به دست شد...
هنرمند قطعا فراتر از خط کشی بین دو جریان سیاسی است. البته قیصر بی تفاوت نبود، برای مثال دو بیانیه دعوت شاعران از آقای خاتمی برای دور دوم ریاست جمهوری و درخواست از آقای خاتمی برای افشای موضوع قتل های زنجیره یی را قیصر امضا کرده بود. به صورت کامل از سیاست بریده نبود اما حتما از اینکه به عنوان سخنگوی شعری یک جریان معرفی شود، پرهیز داشت. قطعا بزرگان جریان اصلاح طلبی و آقای خاتمی هم از هنرمندان انتظار این جور کارها ندارند، اگر انتظاری هست در مورد مسائل بشری است، مثلاخطرناک بودن شرایطِ افراط در دنیا یا بی ارزش شدن خون آدمی. انتظار دارند هنرمند به این مسائل واکنش نشان دهد، اما اگر کسی این کار را کرد، باید گفت او برچسب جریان سیاسی خاصی را بر پیشانی دارد؟ آن دوستانی که کتاب های آخر قیصر را ندیده می گیرند یا یک عده یی دوست دارند قیصری را ببینند که «شعری برای جنگ »نگفته باشد. هر دو گروه در یک موضوعاتی به هم خیلی نزدیکند. بعضی از دوستانی که همین روز ها انجمن شاعران ایران را مورد تاخت و تاز قرار می دهند، می گویند انجمن بعد از قیصر فلان شد، اما انگار یادشان نیست که نخستین بار سال 1384 این بازی را به راه انداخته بودند، آن زمان قیصر عضو موثر انجمن بود، قیصر اواخر زندگی اش تنها جایی که غیر از دانشگاه می رفت، انجمن بود. اما اینکه با یک برچسب خاص بخواهد معرفی شود حتما پرهیز داشته و بسیاری این پرهیز را دارند. همین امروز هم مثلاما همراه بعضی از دوستان مانند آقای محمودی، خانم راکعی و آقای علاء خدمت آقای خاتمی می رویم، یا ایشان را دعوت می کنیم، آیا این به معنای قرار گرفتن در یکی از جریانات سیاسی کشور به معنای حزبی است؟ وقتی نگاه های معطوف به فرهنگ این عزیز را به معنای حقیقی تاثیرگذارش می بینیم، این همراهی طبیعی است. کمااینکه خود ایشان هم گاهی اوقات در بعضی از موضوعات برای رایزنی با ما وارد گفت وگو می شوند و نظر ما را هم جویا می شوند. این موضوع خیلی پیچیده نیست. قیصر مثل هر انسانی دچار تغییر و تحول شد اما این طور نبود که پشت پا بزند به گذشته خودش. بعضی ها می گویند سید جلوه جلالی شاعران انقلاب است و قیصر جلوه جمالی آن. این حرف پر بیراه نیست، اما از قیصر هم چهره جلالی کم ندیدیم. آرامش درونی قیصر از یک وسعت نظری برمی آمد، وقتی هم می گوییم از نظری برمی آشفت جایی نبود که نظر مخالف خودش را بشنود، جایی بود که احساس می کرد کسی عمدا در حال خلط مبحث است.

اما در این میان، در واقع بین همین مسائل که قیصر کدام طرفی بود یا به چه جریانی تعلق داشت یا نداشت، من احساس می کنم شعر قیصر نادیده گرفته شد یا دست کم آن طور که باید مورد خوانش انتقادی قرار نگرفت، کار تحلیلی مدون روی شعرهایش صورت نگرفت، نه از جانب دوستانش و نه از جانب دیگر اهالی نقد و شعر فارسی، این وسط شعر قیصر قربانی قضایا شد...
کاملادرست است، من تایید می کنم. البته حرف درباره شعرش زده شد، اما به صورت تحلیلی و مکتوب متن های کمی داریم. جالب است که بدانید در ویژه نامه قیصر یکی از دوستان شاعر نوشته بود که قیصر و همراهان او علم کرده حکومت برای رویارویی با اخوان ثالث ها بودند، من به این دوست شاعر احترام می گذارم ولی به این عقیده بسیار انتقاد دارم، خودش نمی داند، اما تلاش هایی که قیصر برای آزاد بودن و تداوم حضور این دوست عزیز و انتشاراتی اش در حوزه فرهنگ کرده به مراتب شاید از کارهایی که برای خودش کرده، بیشتر بوده. این را من خبر دارم، خودشان بی خبرند. جای نقد عالمانه و جامع بر کارهای قیصر خالی است، نمی شود تا همیشه ما در موضع سوگواری باشیم، البته خود من همیشه در خلوتم تا همیشه سوگوارم چون « به صد چراغ نیابیم آنچه گم کردیم»، من هنوز با سلام به قیصر وارد انجمن می شوم.

چرا شما به عنوان دوستان نزدیک قیصر دست به کار نمی شوید؟ چون عدم نوشتن شما به این شایبه دامن می زند-شایبه یی که از سوی مخالفان قیصر مطرح می شود-که گویا شعر قیصر چندان جدی هم نبوده است...
البته این طور نیست که این کار اصلانشده باشد اما بله، اینکه یک مقاله جدی در این باره نوشته شود، خیلی خیلی محدود و اندک بوده و بیشتر جنبه تجلیلی داشته تا تحلیلی. اما شاید از دیگران انتظار این کار را باید بیشتر داشت، ما در برنامه ققنوس-برنامه یی که انجمن برای نیما برگزار کرد- راجع به نیما و شعرش در حوصله یک کنگره، به موضوع پرداختیم. تداوم نگاه شعری نیما هم درباره قیصر به عنوان یکی از معدود شاعران که شعر نیمایی را همچنان ادامه داده و با استقبال هم روبه رو شده، مورد بررسی قرار گرفت.
در مورد این مساله که اشاره کردید، تاثیری که می فرمایید قیصر از نیما گرفته بود به چه صورت است؟
ابتدا باید به هستی شناسی نیما اشاره کنم تا بعد برسم به قیصر. به نظر من اغلب کسانی که تا امروز نیما را تحلیل کرده اند، علی الظاهر به درستی مقدمه «افسانه» را نخوانده اند. در این مقدمه نیما خطاب به میرزاده عشقی می نویسد: ای شاعر جوان، این شعر من برای تو شاید خیلی غیرعادی جلوه کند، ولی توضیح می دهد که می خواسته چه طرحی را پیاده کند. آنجا از شعر نمایش می گوید و اینکه می خواهم شخصیت ها چنین شعری حرف خودشان را بدون حضور من بزنند بی آنکه حرف شخص شاعر را منتقل کنند. در واقع یک جور دیالکتیک در کارش برقرار می شود. من به لحاظ نگاه نیمایی «افسانه» را نخستین شعر نیمایی می دانم، اگرچه شعر نیمایی به معنای تغییر قالبی با «ققنوس» رخ می دهد. تغییری که اگر کسی باهوش بود در همان زمان درمی یافت که این آدم دارد کارهایی با درون و بیرون شعر می کند.

و شما نوع نگاه نیما را از چه دریچه یی به جهان دریافت می کنید؟
عده یی معتقدند دست کم در دوره یی از زندگی اش ماتریالیست بوده، مثالی که برای این ادعا می زنند افسانه است: «خنده زد عقل زیرک بر این حرف/ پی این جهان هم جهانی است.» یا آن ادبیاتی که خطاب به حافظ می نویسند، اینها را مثال می زنند و می گویند که نیما اینجور بوده، در حالی که دقت ندارند که خود نیما می گوید من می خواهم همه شخصیت های شعر من حرف شان را بدون حضور من محکم بزنند، و در بند بعد تر که افسانه جواب عاشق را می دهد،نمی خوانند:«عاشق اینها سخن های تو بود؟/حرف بسیار ها می توان زد/می توان چون یکی تکه ی دود/نقش تردید در آسمان زد » در همان مقدمه می گوید که تحت تاثیر اُپرهای بزرگ جهان است و مولانا، محتشم کاشانی. کسی فکر نکرده که اینها چه ربطی به هم می توانند داشته باشند؟ من خیلی به این مساله فکر کردم، در آثار شکسپیر مثل «هملت»، «شاه لیر» و... وقتی طرف می فهمد اشتباه کرده، همسرش را متهم کرده به خیانت و جنایت مرتکب شده، زانو می زند و می گوید ای ابر ها بشکافید... اگر بخواهیم نمونه بومی اش را ببینیم در محتشم هست: «ناگهان روی کردن زینب به مدینه / این کشته فتاده به هامون حسین توست». بعضی اینقدر پرت بودند که فکر کردند نیما، «مولانا» را به تعریض و کنایه به محتشم می گوید.

از جای دیگری هم جهان بینی نیما را می شود استخراج کرد؟
بله، یک ارجاع دیگر می دهم، مقدمه یی که بر رباعیاتش نوشته است. رباعیات را در طول عمرش گفته، فقط متعلق به اوایل شاعری اش نیست. اما رباعیات نیما اهمیتش به خاطر خودشان نیست، چون دست اول نیستند، بلکه به دلیل نوع نگاه نیما مهم است، خودش هم می گوید مسلک و مرام من که طریقت است در این رباعی ها آشکار می شود. ممکن است بعضی ها بپرسند این همان نیماست؟ من می گویم بله، اگر مقدمه افسانه را خوب خوانده بودیم می فهمیدیم این همان نیماست. نیما می گوید من اتفاقا به قافیه اهمیت بیشتری داده ام. چون بود و نبود قافیه در شعر من مهم است. قافیه وقتی هم نیست عدم حضور خودش را نشان می دهد.

نمود این مسائل در کارهای قیصر امین پور چگونه است؟
همین مسیر را قیصر با شناخت جهان شناسی نیما و اندیشه های خیام وار منتهی در یک شکل بسیار جدیدش، کشف کرد. چنین کاری برای پیوند با مخاطب ظرفیت فراوانی دارد مخاطبی که هم در پی نوجویی است و هم در پی نوآوری. می خواهد فرزند زمان خویشتن باشد. قیصر یک جاهایی تغییراتی داده در شکل استفاده از ردیف و قافیه، یا یک جایی «سرد شد» و «پرت شد» و «زرد شد» را قافیه کرده. بعضی ها این کارها را به اشکال وزنی تعبیر می کنند، در حالی که این طور نیست. قیصر وزن را درک می کرد و می فهمید. بعضی از دوستان خیال کرده بودند گل ها همه آفتابگردان شعر سپید است، در حالی که قیصر مطلقا شعر سپید ندارد، در این کتاب وزن کاملاطبیعی رخ داده است. قیصر در وزن نیمایی پیشنهادهای تازه یی داشت، اینها قابل ارزیابی است. باید درباره شان حرف زد. قیصر قصد پایبندی به شیوه نیما و در عین حال وسعت دادن آن را داشت. اگرچه با شعر سپید مطلقا مخالفت نداشت، او از جنس آدم هایی نبود که اگر کاری را خودشان انجام نمی دهند یا نمی توانند انجام بدهند منکر آن کار شوند. پیشنهادهای قیصر به شعر امروز و نیمایی را می شود بررسی انتقادی کرد و پذیرفت یا رد کرد.

به عنوان سوال آخر: آقای باقری با گذشت شش سال از مرگ آقای امین پور، شما به عنوان دوست صمیمی ایشان، در چه لحظاتی بیشتر جای خالی شان را حس می کنید و گمان می کنید اگر امروز زنده بودند چه واکنش هایی به مسائل سال های اخیر داشتند؟
شاید این حرف من خیلی زیادی احساسی و عاطفی به نظر برسد، بالاخره سال های بسیاری با قیصر زندگی کردیم، این چیزی نیست که بخواهیم منکرش شویم. خیلی از شاعرها به سودایی خودشان را یک جور به قیصر وصل می کردند و می خواستند در دریای قیصر خودشان را تطهیر کنند. یک وقت هایی می گفتم خوش به حالتان که نیستید، بعضی از روز ها را اگر قیصر و سید می دیدند، ممکن بود اتفاقات بدی برایشان بیفتد، برای سید که تقریبا شک ندارم که این جور می شد، قیصر هم حتما نمی توانست چنین چیزی را ببیند و ساکت بنشیند. بعضی سال ها و در بعضی موقعیت ها گفتم خوش به حالتان که نبودید بی حیایی ها، ناجوانمردی ها و نمکدان شکنی ها و دراز شدنی دست ها و زبان ها را ببینید.
اما یک جاهایی هم آرزو می کردم برای جوان هامان که از این دو گوهر که با جوان ها همدل، همراه و همنفس بودند بهره می بردند، این دو نفر همه همت و حمیت شان را صرف می کرند برای همنفسی و همراهی، خودشان را به منزله مراد و راهنما نمی دیدند، اما راهنمایی می کردند و اینکه تا به امروز در کردن و نکردن هر کاری همیشه دو جفت چشم را ناظر و حاضر خودم دیدم، می دانم خیلی احساسی و شعاری دیده می شود، ولی من فکر می کنم حضور دارند و حضورشان دست کم همین جاست که گاهی به ما هشدار و زنهار می دهند. تلقی و تصوری که من از این دو بزرگوار دارم این است که حتما اگر زنده بودند اتفاقاتی که بعد از فقدان شان افتاد، دست کم در شعرشان بازتاب جدی می داشت.

منبع: اعتماد

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.