جماران ـ آنچه که در پی می آید نخستین بخش از گفت و گوی خبرنگار جماران با دکتر بیوک علیزاده عضو هیئت علمی پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی است که به بررسی جایگاه اندیشه های فلسفی امام خمینی می پردازد. در نخستین بخش از این گفت و گو چالش های امام خمینی و علامه طباطبایی در تدریس فلسفه در حوزه های علمیه مورد بحث قرار می گیرد.

برخی بر این عقیده اند که امام در طرح مسائل فلسفی و عرفانی در حوزه های علمیه تابو شکنی کرده اند. آیا این طور بوده است و اگر پاسخ مثبت است چرا؟
خلاصه سخن من که درضمن پاسخ به پرسش های شما آن را تفصیل خواهم داد این است که هرچند آن بزرگوار در جامعه ما و درمیان توده مردم به عنوان یک مرجع تقلید شناخته می شد و مراجع علی العموم متخصص در فقه هستند حتی فقاهت ایشان هم تحت الشعاع بعد سیاسی ایشان به عنوان رهبر انقلاب قرار گرفته و حتی مکتب فقهی ایشان هم آنچنان که باید تبیین نشده است؛ اما آن بزرگوار نه تنها مکتب فقهی جدید ابداع کرد بلکه یک فیلسوف صاحب مکتب فلسفی و یک عارف صاحب مشرب نو بود. البته آنچه گفتم وضعیت ایشان در میان عموم مردم بود والا خواص به ویژه شاگردان خاص ایشان از وضعیت اندیشگی ایشان خبر داشتند ولی کمتر فرصت بیان و تبیین پیدا کرده اند بنده در آخرین کتابی که در دست تالیف دارم و تا آخر تابستان زیر چاپ خواهم برد ابعاد اندیشه فلسفی ایشان را بررسی کرده و مکتب فلسفی ایشان را که آن را نو صدرایی نام نهاده ام معرفی کرده ام.
اما پاسخ به سؤال شما بله به نظر می رسد که امام(س) تابو شکنی کرده اند. این هم به تبعیت از استادشان یعنی مرحوم شاه آبادی(رحمه الله) بوده است. امام در صحبت های جایی به این نکته اشاره می کنند که مرحوم شاه آبادی گاهی در صحبت های عمومی که با مردم داشتند، بحث های بسیار جنجالی عرفانی را هم مطرح می کردند و امام هم پرسشی را طرح می کنند با این مضمون که وقتی در کلاس که شاگردان خاص استاد هم به سختی این مسائل را می فهمند! چرا ایشان اینها را با مردم عادی در میان می گذارند؟ ایشان می فرمودند بگذارید این «کفریات» به گوش مردم هم برسد.

"مرحوم آقاى شاه ‏آبادى- رحمه اللَّه- براى عده ‏اى از کاسبها [که‏] مى‏ آمدند آنجا، مسائل را همان طورى که براى همه مى ‏گفت، براى آنها هم مى‏ گفت. من به ایشان عرض کردم: «آخر این ها [که سنخیتى ندارند!]» گفت: «بگذار این کفریات به گوششان بخورد!»" مجموعه آثار امام خمینی، تفسیر سوره حمدص190

روشن است که تعبیر کفریات مربوط به مخالفان ایشان بوده! چون کسانی که این بحث های موجود در عرفان را رد می کنند و یا قائلان به آن ها را تکفیر می کنند به این دلیل است که این بحث ها را نمی فهمند. نه تنها بحثهای یاد شده بلکه بسیاری از آیات و روایات هم اگر معنای ظاهری شان را در نظر بگیریم ممکن است کفرآمیز به نظر بیاید! سخنانی که عارفان مابیان کرده اند، ریشه های قرآنی و روایی دارد. اما نکته اینجاست که امامان ما مخاطبانشان را طبقه بندی می کردند و هر سخنی را پیش هر کس نمی گفتند. احیانا تعالیم سری داشتند و آن ها را به اصحاب سِر می گفتند.
در این خصوص بیان منظومی به امام سجاد (علیه السلام )منسوب است که می فرماید:

انی لأکتم من علمی جواهره
کی لا یعلم الناس فیفتتنا

یعنی من جوهر های علمم را مکتوم نگه می دارم یعنی به عموم مردم نمی گویم تا عموم مردم آن را ندانند و مفتون شوند. یعنی اگر به عموم مردم این ها را بگوییم مفتون می شوند.
و یستحل رجال مسلمون دمی
یعنی مردان مسلمان خون مرا در پی شنیدن آن ها مباح می شمرند. وقتی امام معصوم چنین شکوه ای از تنگنای زبان دارد طبیعی است که امام خمینی هم از تنگنای زبان گله مند باشد.

امام خمینی مزه تکفیر را از ناحیه قشریون به تعبیر خودشان چشیده بود. این ها تنها در دوره جوانی امام نبودند، بلکه بعد از پیروزی انقلاب در دوره اقتدار امام هم بودند. شاهد اینکه درس تفسیر عرفانی سوره ی حمد امام را که از تلویزیون پخش می شد و بنا بود ادامه پیدا کند و یک دوره تفسیر ازاین طریق آغاز بشود به همان سوره ی حمد ، آن هم بسیار ناقص بسنده شد. به جهت آنکه افرادی از آن سنخ مخالفت سرسختانه داشتند و حتی تهدید به تظاهرات می کردند. نامه های سرگشاده ای از قم و مشهد نوشتند که در پی آن خود امام مصلحت ندیدند بحث ادامه پیدا کند.
مشهدی ها بسیار تهدید کرده بودند. در مشهد اساسا جریانی وجود دارد مشهور به «مکتب تفکیک» که در آن زمان سردمداران آن در مشهد بودند. البته این مکتب امروز در تهران قوی تر است.
آقای محمدرضا حکیمی «تفکر تفکیکی» را نام بردار کرده است. این جریان اساسا با فلسفه و تعقل مخالف اند. اما خود آقای حکیمی در کتابی که تحت عنوان «مکتب تفکیک» نوشته سعی کرده است که قرائت معقول تری ازآن ارایه کند. ایشان در کتاب یاد شده بیان می کند که فلسفه را قبول دارد ولی به نظر ایشان باید فلسفه را از خرافات یونانی که به همه ی فلسفه ها راه یافته پیراست. و تفکیک هم به همین معناست که باید فلسفه ی ناب را که از سخنان ائمه و قرآن استخراج می شود ، از سخنان یونانیها در حد تعبیر ایشان ،جدا کنیم.

چه کسانی در آن زمان، فلسفه را در حوزه تدریس می کردند؟
در آن زمان دو استاد برجسته در قم فلسفه تدریس می کردند. یکی امام و دیگری علامه. در زمان آیت الله بروجردی درس های علامه را تعطیل کرده بودند و خود مرحوم بروجردی که از مرجعیت علی الأطلاق برخوردار بود و ریاست حوزه علمیه را بر عهده داشتند به علامه پیام داده بودند که اگر به تدریس فلسفه ادامه بدهد شهریه خود ایشان وطلبه های ایشان را قطع خواهد کرد. مرحوم بروجردی بسیار حساس بود در این قضیه.
البته شهید مطهری در شرح مبسوط منظومه اشاره می کند که خود ایشان (آیت الله بروجردی) استاد فلسفه و فیلسوف بودند. شهید مطهری درهمان کتاب برخی از نظریات فلسفی مرحوم بروجردی را نقل می کنند. به ویژه در جایی که ایشان بحث اعتبارات ماهیت را مطرح می کند نظریه بدیعی از مرحوم بروجردی نقل می کند. در بحث اعتبارات ماهیت بحث جدی ای وجود دارد که مقسم چیست؟ آیا ماهیت را تقسیم می کنیم به لابشرط و بشرط شئ و بشرط لا ؟و اگر این طور است خود اعتبار مقسم چیست؟ می گویند که مقسم همیشه لا بشرط است و یکی از اقسام هم لا بشرط است و لازم می آید که شئ به خودش و غیر خودش تقسیم بشود. برای حل این مشکل معمولا بین لابشرط قسمی و لابشرط مقسمی تفکیک قائل می شوند.

مرحوم بروجردی می گفتند که در اینجا اصلا مقسم ماهیت نیست مقسم اعتبار است. و ما اعتبار را تقسیم می کنیم نه ماهیت را. به این ترتیب اشکال رفع می شود.
با این حال مرحوم بروجردی به عنوان زعیم حوزه علمیه قم از مرحوم علامه خواسته بودند که کلاسهای فلسفه شان را تعطیل کنند و الا شهریه خودشان و طلبه هایشان قطع خواهد شد واین امر گویا دراثر فشارِِی بوده که علمای نجف اعمال می کردند از حوزه ی نجف به آیت الله بروجردی مرتبا نامه می نوشتند_نجفی ها از ابتدا مخالف فلسفه بودند و امروز هم هستند_ و در نامه هاشان نوشتند که حوزه ای که شما رئیسش هستید، در آنجا فلسفه تدریس می کنند! کسی که مفسر قرآن است باید قرآن درس بدهد نه کفریات (فلسفه)! لذا چون مرتبا فشار می آوردند، به علامه گفته بودند که درس فلسفه را تعطیل کنید!

در یادنامه هایی که برای علامه منتشر می شوند آمده است. که ایشان (علامه) جایی گفته اند که من یک روز کنار کرسی خوابیده بودم و می اندیشیدم، که با این فرمان آیت الله بروجردی چه بکنم؟ از طرفی ایشان رئیس حوزه هستند و از طرفی هم ایشان تهدید کرده اندکه شهریه طلبه ها را قطع می کنند و این طلبه ها تمام دارایی شان همین شهریه است و اغلب از روستا آمده اند و اگر شهریه شان قطع بشود ارتزاقشان قطع می شود. از طرفی هم می دیدم برای دفاع از اسلام فلسفه لازم است و اگر تعدادی طلبه تربیت نشوند و از اسلام دفاع نکنند با این هجمه ای که کمونیست ها دارند ممکن است اسلام از بین برود. در همین فکر ها بودم که به ذهنم رسید استخاره ای کنم و دیدم دیوان حافظ روی کرسی است. و تفألی زدم این شعر آمد

"به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم
سخن درست بگویم نمی توانم دید که می خورند حریفان ومن نظاره کنم(غزل350)
می فرمایند دیدم آنچه این شعرها به من می فهماند این است که درس فلسفه را ادامه دهم

مرحوم علامه و امام خمینی در یک زمان شروع به تدریس کرده اند؟ یا علامه زودتر شروع کردند؟
البته در یک زمان تدریس کرده اند. اما این که کدام یک زودتر شروع کردند را الآن دقیق نمی دانم. برخی از شاگردان این دو استاد مشترک بوده اند و برخی علی حده مثلا آیت الله گیلانی (چنان که من از خود ایشان شنیدم بیشتر نزد علامه فلسفه می خواندند) و یا مثلا آیت الله جوادی آملی از شاگردان مشترک بودند یا مثلا مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی که شاگرد اول کلاس امام بودند.

برخی از شاگردان امام نقل می کنند که از دوره ای به بعد مخصوصا از دوره ای که تحولات سیاسی اوج می گیرد و انقلاب به پیروزی می رسد امام در حوزه های درسی شان در زمینه مباحث فلسفی و عرفانی کاملا سکوت می کردند. و حتی در دروس فقهی هم درباره ی مسائلی که پاسخ به آن ها نیاز به ورود به این مباحث داشته و از ایشان می پرسیدند هم پاسخ نمی داده اند. آیا شما هم موافقید که این سکوت وجود داشته است ؟
بله علی الظاهر این سکوت وجود داشته است و از زمانی به بعد امام(س) نه سراغ فلسفه می رود و نه سراغ عرفان.

ادامه دارد...

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
3 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.