میزگردی با حضور دکتر ابراهیمی دینانی، آیت الله محقق داماد، دکتر شیخ الاسلامی
اشاره: آنچه در پی میآید حاصل بحث و گفتگویی است که در اسفند ماه 1382 در پژوهشکدة امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی به همت دست اندرکاران مجله علمی، پژوهشی متین با حضور آقایان دکتر دینانی، حجتالاسلام والمسلمین جناب آقای دکتر محققداماد، حضرت حجتالاسلام والمسلمین جناب آقای دکتر شیخالاسلامی و جمعی دیگر از محققین برگزار شده است. در این جلسه پرسشهایی راجع به عرفان در اندیشة سیاسی امام خمینی مطرح شده که این بزرگان به آنها پاسخ گفته و آن را مورد بررسی قرار دادهاند.
متین: موضوع میزگرد، عرفان در اندیشة سیاسی امام خمینی است و در واقع میخواهیم رابطة عرفان و سیاست را در یک مصداق معین مورد بررسی قرار دهیم. بررسی عرفان و سیاست به دو صورت میتواند انجام گیرد: یکی با صرفنظر از تبلور تاریخی و مصادیقی که در جامعه میتواند صورت عینی پیدا کند و دیگر، تأثیر و تأثر ابعاد مصداقی معین و شخصیتی دریاصفت و ذوابعاد همچون امام که در این باره بحث و بررسی میکنیم. با توجه به شخصیت ذوابعاد حضرت امام و اینکه ایشان فقیهی سترگ و اصولیای بزرگ و مرجع تقلید کل جهان تشیع میباشند و عارف و سالکی صاحبنظر در عرصة عرفان نظری و عرفان عملی و فیلسوفی صاحبنظر و شخصیتی سیاسیای بودند و انقلاب بزرگ و شکوهمندی را هدایت کردند و به پیروزی رساندند، به نظر میرسد برای ادارة جامعه بعد از پیروزی انقلاب از ابتدا نظریهای تدارک دیده بودند که در ضمن عمل، این نظریه را تعدیل و ساخته و پرداخته نمودند. سؤال محوریای که خدمت استادان محترم مطرح میکنیم این است که اولا،ً آیا آن شخصیتی که انقلاب را رهبری کرد و حکومت را تشکیل داد و جامعه را اداره نمود، امام فقیه بود یا امام عارف یا امام فیلسوف یا امام سیاستمدار؟
فقهای عظام در رابطه با حکومت قائل به ولایت فقیه هستند و معتقدند که اسلام یک نظام حکومتی دارد به شکل حکومت قانون بر مردم. عارفان درباره ادارة جامعه بحث دارند، بویژه در سفر چهارم سفرهای چهارگانه ــ که سفر فی الخلق مع الحق است ــ وظیفة عارف میدانند که در بین مردم سیر کند تا آنها را به وضعیت مطلوب هدایت نماید. لذا عارف برای رسیدن به این هدف مجاز است که حکومت تشکیل بدهد و وظیفة اوست که حکومت تشکیل بدهد. وظیفة اصلی و کارویژة سیاستمداران هم نظریهپردازی در بارة تشکیل حکومت است. فیلسوفان هم راجع به جامعة ایدهآل و مدینة فاضله نظریهپردازی میکنند و هم دربارة اینکه بهترین جامعه چگونه باشد و حاکمش چه کسی باشد و چگونه حکومتی را ارائه کند. از اساتید محترم تقاضا میکنم بحث را با در نظر گرفتن این سؤال محوری شروع کنند. قاعدتاً سؤالهای بعدی در خلال بحث مطرح خواهد شد.
شیخ الاسلامی: خدا را سپاسگزاریم که در این جمع شیفتگان و ارادتمندان حضرت امام ــ اعلی الله مقامه ــ بحثها و خاطرههایی از این شخصیت بزرگ بازگو میشود که باید بگوییم «عند ذکر الصّالحین تنزل الرّحمة».
بنده میخواهم این بحث را ببرم در حوزة اصطلاحی که خود امام مطرح کردهاند و محوریت بحث هم با تغییر عبارت تفاوتی نخواهد کرد و آن مسألة ولایت فقیه است. ما باید یک تعریف جامعی را از ولایت و فقاهت داشته باشیم. آنگاه بپردازیم به اینکه فقاهت در ساحت سیاست یا ولایت در حوزة فقاهت چه جایگاهی دارد و امام به عنوان ولی فقیه یا به عنوان فقیه ولی، ولایت را مطرح کرد. به خود تعبیر که نگاه میکنیم اگر بتوانیم این تقدم را در اعتبار و اهمیت ملاک بگیریم اصطلاح، «ولایت فقیه» و «ولی فقیه» است نه «فقیه ولی» و این، قابل تأمل است. بنده تصورم این است که اگر به ابعاد بحث دقت کنیم پاسخ روشن خواهد شد که جامعیت حضرت امام، اقتضای احاطه و اداره در همة این ابعاد را داشت و در عمل هم ما به این مدیریت جامع و همه جانبه آشنا شده و آن را تجربه کردهایم. اما نکتهای که میماند این است که آیا تأثیر ولایت در امام ملاک این گستردگی و تنفیذ فقاهت بود یا فقاهت را آنچنان گسترده میکنیم که ولایت هم یکی از ابعاد بررسی آن بشود. البته این دو ساحت را مورد بررسی قرار دادن از حقیقت این مطلب چیزی نمیکاهد که امام آنجا که یک فقیه تمام عیار است تنها و تنها در چهرة فقاهت میدرخشد و آنجا که وارد ساحتهای عرفانی و معنوی و ولایی میشود، باز با بُعد ولایی مطلب را دنبال میکند. یکی از معانی تسلط و احاطه و ذوابعاد بودن هم همین است که ما در ذهنیت خویش بتوانیم استقلال و استقامت نواحی وجود خویش را حفظ کنیم. در برخی از ابعاد و وادیها این امر مقدور و میسور است. مثلاً در وجهة ادب و مذهب ما میتوانیم به آثار شعری یک شاعر جدا از تعلقات دینی و وادیهای تجربههای مذهبیاش و با نگاه عاطفی و هنری به او نگاه کنیم و حتی به عقیدة من داوری دینی کردن دربارة شاعر از متن شعر او یکی از اشتباهات است. چون ساحت شعر و ادب، یک ساحت جداگانهای در وجود آدمی است و ساحت اعتقادات، دنیای دیگری دارد. اما آیا سیاست و دیانت یا سیاست و عرفان هم میتوانند به اندازة ادب و مذهب در وجود آدم تفکیکپذیر باشند. آن چنانکه یک شخصیت جامع هر دو بعُد، نگاه فقیهانة خود را مطلقاً از نگاه عارفانة خودش جدا کند و آنگاه که دارد در حوزة ولایت از بعد عرفان حرف میزند جنبههای فقاهتی و تشریعی خود را از یاد ببرد؟ بنده تصور میکنم در رابطة سیاست و عرفان یا فقاهت و ولایت ما نمیتوانیم این تفکیک تمام عیار را قبول داشته باشیم. این نکته را اشاره کنم که امام در دیوان شعر و غزلیاتی که دارند چه بسا در برخی از غزلها ارزشهای عرفانی این اشعار بر وجهههای هنری و ادبیشان غلبه داشته باشد. عکس این امر هم صادق است، همانطوری که در مورد حافظ هم همین تلقی را داریم. بدون تردید حافظ یک شاعر عارف و یک عارف شاعر است اما با همة گره خوردگیای که میان شعر و عرفان او هست این مجال که وجهههای هنری و ادبی او را از ساحتهای عرفانی و تجربههای معنوی او جدا کنیم، وجود دارد. در عالم فقاهت و ادب اینتفکیک روشنتر و شفافتر جلوه میکند یعنی میشود شعر امام را خواند و به وجهة فقاهت امام جز در آن ساحتهایی که به عمد عنایتی به این امر بوده است، توجهی نداشت. اینکه آیا در مورد عرفان و سیاست هم ما میتوانیم چنین تلقیای از امام داشته باشیم، بحثی است که امیدوارم استادان محترم دنبال کنند.
متین: در صحبتهای آقای دکتر شیخالاسلامی این نکته وجود دارد که برای بررسی عرفان و سیاست ما باید روی واژة محوری «ولایت» تأکید ویژه داشته باشیم و تقدم آن به فقاهت یا تأخرش را مورد بررسی قرار بدهیم. من این مسأله را مطرح میکنم که انشاءالله در ضمن صحبتهای استادان دیگر یا در صحبتهای خود دکتر شیخالاسلامی دربارة آن بحث شود که به نظر میرسد خود واژة ولایت مشترک لفظی است و در معانی مختلفی به کار رفته است. در فقه نیز این واژه کاربرد دارد و نظریة ولایت فقیه به نظر میرسد که میخواهد کاربرد فقهی ولایت را مورد تأکید قرار بدهد.
محقق داماد: بنده تبریک میگویم به این مؤسسه که به هر حال بعد از بیست و چند سال از انقلاب و بعد از ده سال از رحلت امام این اجازه را به خودش داده و به این نکته توجه داشته است که بزرگی و بقای یک شخصیتی که در تاریخ بزرگ میشود، به این است که عملش و نظرش مورد بررسی قرار بگیرد. من معتقدم که برای حرکت امام خمینی باید نظریهپردازی کرد و این نظریهپردازی در کار نهضت ایشان توسط یاران ایشان و بعد از سالها که جلسات زیادی گذاشته شده و محافل زیادی برای سالگرد ایشان برقرار شده است، انجام نشده است و من اعلام خطر میکنم که اگر این کار آزادانه و در فضای علمی صورت نگیرد خدای ناکرده توسعه و گسترشی که این شخصیت باید بیابد، صورت نمیگیرد و حقش پایمال میشود. بنده فکر میکنم که فلسفة وجودی این مؤسسه همین بوده و باید راه خود را طی کند. اما راجع به بحث، عرضی داشتم و آن اینکه بیشک اصطلاح ولایت فقیه معطوف به همان واژة جا افتادة خودش است و این یک اصطلاح فقهی است و به هیچ وجه اصطلاحی مخلوط نیست. این اصطلاحی است که چندین سال در کتب فقها آمده، تعریف دارد و مطرح است و مورد گفتگوست و به هیچ وجه یک واژة مخلوط دو کلمهای نیست که ولایتش از عرفان و فقاهتش از فقه باشد.
در اصطلاح فقها دربارة ولایت سه نظر هست: ولایت در امور (غیّب و قصّر)، ولایت در افتاء و قضا یا ولایت مطلق، معنی مطلق هم این است که ولی در ادارة امور مردم هر کاری را میتواند انجام بدهد. البته دیگر تکرار مکررات است که این قضیه موافق و مخالف داشته و در این قضیه اجماع نیست و حتی نظر مشهور هم نیست و شهرت فقهی هم در این مسأله نیست. افرادی مثل نراقی و بعد هم امام خمینی این مسأله را مطرح کردند و بعد از امام هم عدهای که قبلاً مخالف بودند، به دلیلی که دنبال امام باشند این حرف را تأیید میکنند، در حالی که بنده شاهد هستم که قبلاً موافق نبودهاند. روشن است که ولایت، راز دین و ستون اصلی هر دینی است نه تنها دین اسلام. مفهوم دینی، درک و فهم مفهوم ولایت است و این به هیچ وجه ربطی به ولایت فقیه ندارد. «و ما نودی احدٌ بشیء کما نودی بالولایة» به این معنا نیست که «کما نودی بالسیاسة، کما نودی بالولایة». ولایت در اینجا همان ستون اصلی یک متدین و آن سیم اصلی اتصالش با خداوند است. اما در ارتباط با اصل بحث، ما میخواهیم ببینیم آیا میتوانیم از فرمایشات و عمل امام خمینی یک نظریة منسجم به عنوان یک اندیشة سیاسی ارائه بدهیم یا نه. اگر کسی هنر دارد باید این کار را بکند. آیا به عنوان یک اندیشة سیاسی در کنار اندیشهگران دنیای سیاست، برای امام به عنوان یک اندیشهگر دینی، عرفانی، فقهی یا هر چه هست میتوانیم بر اساس اسناد و مدارک موجود، یک نظریة منسجم چهارچوبدار ارائه بدهیم. ما چند چیز در دست داریم: یکی نوشتههای امام است که بعد از رحلت ایشان چاپ شده و مستند است چون خط ایشان است، دیگری درسهایی است که ایشان فرمودهاند، دیگر مطالبی است که در هنگام انقلاب در سخنرانیها فرمودهاند و سوم عمل ایشان، تأییدات ایشان و اقوال و افعال ایشان است.
امام، به هر حال، نسبت به آقا محمدرضا قمشهای میگویند شیخ مشایخنا و او شیخ مشایخ ایشان هم بوده چون شاهآبادی که شیخ عرفان امام است شاگرد اشکوری است و اشکوری شاگرد آقا محمدرضای قمشهای است. او در حاشیة اسفار در ذیل اسفار اربعه عارف را در یک مرحله به مقام ولایت تامة مطلقه میرساند و میگوید عارف وقتی به آنجا رسید دیگر مقام تشریع پیدا میکند و به خلق برمیگردد و کارهایی که باید بکند، میکند. در رسالة دیگرش هست که قیام به سیف میکند. خود امام یک مقدار این مسأله را بازتر کردند و ارجاع میدهند به حرفهای آقا محمدرضا در یکی از آثارشان که میگویند سالک در مرحلة آخر برمیگردد به مردم و به عمران بلاد و احیای عباد میپردازد. این کلمة «عمران بلاد» از ایشان است که هیچ یک از عرفا چنین کلمهای را ندارد. این یک سند است که امام در جوانی اینگونه فکر میکرد و ایشان در زمانی این کتاب را نوشته است که فکر میکنم 40 یا 37 یا 38 سال داشتند. برمیگردیم به درس ولایت فقیه ایشان در نجف. ایشان در آنجا دربارة ولایت فقیه صحبت کردهاند که بوی عرفان نمیدهد و یک ولایت فقیه به تمام معنا فقهی است. و اگر همان موقع یکی در پای درس از ایشان سؤال میکردند، ایشان قطعاً پاسخ نمیداد. سندی در دست من هست که در همان موقع یکی از شاگردان دیرینة ایشان کتباً یک سؤال عرفانی از ایشان پرسیده است و امام در پاسخ ایشان نوشتهاند: «ذکرتنی بالعرفان جعلک الله من العارفین» و بعد مرقوم فرمودهاند: من اینها را فراموش کردهام و من در حال حاضر به عوامل مختلف گرفتارم. خودشان هم اظهار کردهاند که من اینها را کنار گذاشتهام و فراموش کردهام. در جای دیگری هم یک آقایی از امام یک عبارتی را سؤال کرده است که این عبارت یعنی چه و چون شاگرد دیرینة ایشان بوده گفته است که به خدا سوگند اگر در زیر آسمان کسی را میشناختم غیر از شما یا بهتر از شما که میتوانست این عبارت را معنا کند، برای او مینوشتم ولی میدانم غیر از شما کسی نیست. ایشان هم فرمودهاند که من هم هر چه فکر کردم یادم نیامد. به هر حال، این ایام همان ایامی است که امام ولایت فقیه درس میدادند. در آن ایام قطعاً اگر ما سؤال میکردیم، یا آقای دکتر شیخالاسلامی از آن پایین میگفتند آقا این ولی مقدم است یا ولایت مقدم است با اطلاعی که بنده از وضعیت ایشان دارم، میگفتند این حرفها را نزنید. تئوری آن ولایت فقیه که در آن کتاب است ابداً هیچ ربطی به این ولایت فقیه جمهوری اسلامی ندارد و هیچ شباهتی به اینها ندارد. چون در آن کتابچهای که در نجف چاپ شده تئوری ایشان ایناست که در هر محلهای به عدد انفسِ فقها ولی وجود دارد که این به معنای یک حکومت ملوک الطوایفی در تئوری ایشان است. امام در آن کتاب میگوید همین که انسان فقیه شد، اتوماتیکوار صاحب اختیار میشود که بر مردم حکومت کند. بنابراین یک فقیه در یک محله و فقیه دیگر در محلهای دیگر، این دو فقیه دو حکومت دارند. آن تئوری این است و رأی مردم هم ابداً دخالت ندارد.
تئوری امام در نجف ، در ایران مطرح نشد. یعنی قانون اساسی ایران بر مبنای کتاب ولایت فقیه نجف امام نوشته نشده است. باید اینجا ببینیم که چه اختلافاتی وجود دارد. آنچه که ایشان در ایران مطرح کردهاند اولش یک قانون اساسی بود که مرحوم آیتالله مطهری به بنده دادند و الان یک نسخه از آن و حاشیههای ایشان پیش من هست که گفتند آقای حسن حبیبی این را تهیه کرده است و امام فرمودهاند که همین را به رأی بگذارید. در آن پیشنویس قانون اساسی اسمی از ولایت فقیه نیست. بنابراین، امام اول تصمیم این مسأله را نداشت که بر مبنای مطالبی که در نجف بیان شده بود حرکت کند. البته بنده بر اساس اسناد عرض میکنم و شاید رأیشان عوض شده باشد.
اما آن ولایت فقیهی که در قانون اساسی آمده است، یک مفهوم خاصی است در ولایت فقیه اولیه بخصوص که آرای مردم نقش دارد و حدود و اختیاراتش محدود است و چیزهایی است که خودتان میدانید اما به عقیدة من نکتة اصلی ولایت عرفانی که میتوان در عمل امام پیدا کرد، راز جذبهای است که مردم به ایشان داشتند و رابطة کاریزماتیکی که بین مردم و ایشان بود. مردم مجذوب ایشان بودند و به هیچ وجه، مقلد صرف ایشان نبودند. ما خیلی مقلدها را دیدهایم که در آنها چنین رابطة جذبهای وجود ندارد و اصلاً ارادت به آن معنا نیست و تنها میگویند ایشان را آدم عادلی میدانیم و به عنوان توضیح المسائل مقلد ایشان هستیم. بر اساس یک جذبة بسیار شدیدی، مردم ایران مجذوب امام بودند و اطاعت میکردند. من عقیده دارم و به خاطر و به تجربة شخصی و به اقتضای سن در این جریانات، عدة زیادی بلکه اکثر مردم را دیدم نه بر اساس اطاعت فقاهتی و رابطة مرجعی و تقلیدی که من مقلدم باید اطاعت کنم. مردم مطیع ایشان بودند که اصلاً احتمال خطا در عمل ایشان نمیدادند. مقلد گاهی میگوید من شرعاً مقلدم و اطاعت میکنم به دلیل اینکه وجوب شرعی دارم اما در قضیة بحران انقلاب و در آن ایام انقلاب ما افرادی را میدیدیم که آن چنان مجذوبند که بنده احساس میکنم که پیروزی انقلاب در یک رابطة کاریزمای عملی انجام گرفته است. حالا اسمش را هر چه میخواهید بگذارید. در مسألة بعدش هم ما هیچ مطلبی در تحلیل از ولایت فقیه از ایشان نمیبینیم یعنی من نصی ندیدهام. هر چه گشتم که بعد از انقلاب یک شرح مبسوطی از ایشان در مورد بحث ولایت فقیه و حدود این مسأله ببینم، پیدا نکردم.
متین: در صحبتهای آقای دکتر محقق، نکتة محوری تطور نظریة سیاسی امام از دورة جوانی تا پیروزی انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب در عمل حکومت و ادارة جامعه بود. به نظر میرسد که این مسأله را نمیتوان انکار کرد و اساساً هر شخصیت متفکری قاعدتاً یک نحوة تطوری در آراءاش وجود دارد و به عنوان مؤید برای این مسأله نکتهای را اشاره میکنم. در همان درسهای ولایت فقیه که در نجف القا شد و به صورت کتاب چاپ شد، امام این نکته را دارند که ما برای ادارة جامعه در فقهمان همه چیز داریم و تنها چیزی که نیاز است این است که آییننامههای وزارتخانهها را از آنها استخراج کنند. اما بعد از پیروزی انقلاب بعد از ده سال تجربه، امام در اواخر عمرشان در نامهای که به علمای قم نوشتهاند، این جمله را دارند که اجتهاد مصطلح در حوزهها کافی نمیباشد. این اجتهاد قاعدتاً همان اجتهادی است که امام خودشان بر اساس آن مشی کردند، در آن اجتهاد تربیت شدند و شاگردانشان را تربیت کردند و قاعدتاً برای مسألة حکومت است. در طول دورة حکومتشان هم میبینیم تحولاتی در آرای ایشان پدید میآید.
دینانی: بنده فکر میکنم در مورد مسائلی که مطرح فرمودید هیچ صلاحیت پاسخگویی ندارم که بخواهم دربارة آن صبحت کنم. من نه رجل سیاسی هستم و نه عارف و نه واصل. من یک طلبة فلسفه هستم که سالها افتخار شاگردی امام را در فقه و اصول داشتم و با کمال تأسف از درس عرفان و فلسفة ایشان محروم بودم. شاید آنهایی که قبل از ما بودند یک شمهای را درک کردند
ولی ما وقتی به ایشان رسیدم که ایشان فلسفه و عرفان را بوسیده و کنار گذاشته بود و همینطور که آقای دکتر محقق اشاره کردند ایشان تفوّه نمیکرد، نه اینکه درس نمیداد. آن زمان ما هر روز افتخار حضور در درسشان را داشتیم که صبحها درس فقه و عصرها درس اصولشان، هر دو در مسجد سلماسی بود. خوب ایشان درس فقهشان فقه بود و اصولشان اصول بود و یک ذره فلسفه و عرفان در آن درسها مطرح نمیکردند. ولی رسم بود که ما روزهای عید اعم از قربان و غدیر و دیگر اعیاد به دیدن ایشان و استادهای دیگر میرفتیم. بعضی از طلاب زرنگ که بنده هم قاطی آنها میشدم یک سیاستی را در پیش میکشیدیم به عنوان طرح شبهة شرعی که در محضر ایشان طرح مسأله میکردیم تا امام برای اینکه رفع شبهة اعتقادی از ما بکند، احساس تکلیف بکند و یک مطلب فلسفی و عرفانی بگوید. به مجرد اینکه امام حس میکرد که ما میخواهیم مطلب عرفانی فلسفی از ایشان بگیریم همینطور نگاه میکردند و یک کلمه پاسخ نمیگفتند. اما به مجرد اینکه یک مسألة اصولی فقهی مطرح میشد، پاسخ میدادند. این آرزو در طول سنوات بسیاری که بنده در قم بودم به دل ما ماند. من شنیده بودم که امام یک کتابی در عرفان دارد و یکی دو جملهاش از قول مرحوم حاج آقا مصطفی به گوش ما رسیده بود. آن موقع هم بنده تشنة عرفان بودم. مثلاً امام یک جایی در آن کتاب گفته بود: «اطف السراج فقد طلع الصبح». ما عاشق این مثالها بودیم در حالی که امام مطلقاً به کسی نوشتههایش را نمیداد. یک دوستی در تهران داشتم که مرحوم شد به نام آقای کشفی. ایشان هم اهل فلسفه و عرفان بود و به بنده گفت فتوکپی رسالة امام در محضر یک تاجری است در تهران، و آن تاجر هم اهل سیر و سلوک است و از خانه بیرون نمیرود و با تلفن تجارت میکند. من میتوانم آن فتوکپی را بگیرم و ما سراسیمه به تهران آمدیم و با مرحوم کشفی رفتیم منزل آن آقای تاجر و گفتیم میخواهیم آن رسالة عرفانی امام را ببینیم. ایشان لبخندی زد و رساله را آورد و گفت نمیدهم ببرید اما همین جا هر چقدر میخواهید بمانید و بخوانید. ما نشستیم و همین رسالهای که حالا چاپ شده به نام مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، فتوکپیاش را خواندیم و بنده یک دوره سرفصلها را مطالعه کردم و لذت بردم. منظورم از این صحبتها تأیید فرمایش آقای دکتر محقق دربارة رویة امام است که ایشان مطلقاً این مسائل را مطرح نمیکرد. البتهنه اینکه اعتقاد نداشت، اعتقاد داشت اما به دلایلی صلاح نمیدانست وارد این مسائل بشود. اما حالا میخواهم دو قضیه نقل کنم که از این دو قضیه نوع تفکر من دربارة امام و موضعی را که میخواهم پاسخ سؤال بحث را بدهم، معلوم میشود. این دو قضیه یکیاش مربوط به عرفان است و دیگری فقه. اول قضیة فقهی را میگویم تا معلوم شود نظر فقهی امام چیست. شخصاً در درس ایشان حضور داشتم که در همان مسجد سلماسی به مناسبتی یک مسألهای مطرح شد. گویا ایشان قاعدة «لاضرر و لاضرار» را درس میدادند. ایشان فرمودند که این طلبههایی که طی مراحلی کردند و به جایی رسیدند سطوح را خواندهاند، اینها حق ندارند بگویند که ما مقلدیم و یک رسالة عملیه بگذارند در خانه یا اتاق مدرسهشان و بگویند درس ما درس ماست و از یک مرجع تقلیدی هم تقلید میکنیم. ایشان با خشونت فرمودند این تنبلی است و این حرف مترقیانهترین حرفی است که از یک استاد شنیدم. فرمودند که طلبه وقتی رسید به یک مرحله که یک مقدار صرف و نحو بلد شد، به روایات و تفسیر وارد شده و وارد فقه شد او حق ندارد در اتاقش رساله بگذارد و بگوید تقلید میکنم. باید مراجعه به ادله بکند و اگر در حدّ توانش به منابع فقهی مراجعه کرد و صاحب رأی و نظر شد و فهمید حکم الله چیست، خوب باید به فهم خودش عمل بکند. اما اگر در تعارض ادله گرفتار شد و نتوانست از این مخمصه خلاص شود آن موقع به رسالة عملیه نگاه کند، ولی طلبه حق ندارد مقلد باشد. از همان موقع تقلید را کنار گذاشتم و دیگر هم تقلید نکردم و نخواهم کرد. این درسی بود که امام به من دادند و این نظری بود که ایشان در باب فقاهت و اجتهاد داشتند. شما خودتان تفسیر کنید نظر امام نسبت به اجتهاد چیست و چقدر برای اجتهاد اهمیت قائل است. امام میخواست مجتهد تربیت کند و خودش هم مجتهد بود.
اما دربارة نظریات عرفانی ایشان یک قضیهای را نقل کنم که روزهایی که آخر درس بود و فردا بنا بود تعطیل باشد، مثلاً فصل محرم میرسید یا فصل تابستان که درسها میخواست تعطیل بشود آن روزها امام رسمشان این بود که به جای درس به طلاب نصیحت میکردند. یک چند کلمهای درس میدادند و نصیحت میکردند و این رسم ایشان در تمام مدت تدریسشان بود. آن روز، روز آخر درس بود و به همین مناسبت شروع کردند به نصیحت کردن و یک قضیه نقل کردند. فرمودند یک وقتی من در سالهای پیش ــ این حرف را چهل سال پیش میزدند و من بعداً حساب کردم هفتاد و پنج سال پیش را میگفتند ــ اینجا درس اسفار میدادم و یک عدهای به درس من میآمدند. از جمله دو برادر همدانی در درس من شرکت میکردند که خیلی با استعداد بودند و شروع کردند از فضایل و استعداد و مراتب هوش این دو برادر تعریفهای عجیب کردند که من هیچ وقت ندیده بودم امام دربارة شخصی اینگونه تعریف کنند و این برای من خیلی جالب بود. از کلام امام فهمیدم این دو برادری که امام اسمهایشان را هم نگفت، نابغه بودند. فرمودند بعد از مدتی که اینها پیش من فلسفه را خواندند یک روز آمدند و گفتند آقا مرسوم است در فقه پس از مدتی تحصیل اجازة اجتهاد به طلاب میدهند آیا در فلسفه و حکمت الهی مرسوم نیست و شما این اجازه را نمیدهید؟ گفتم نه. معمولاً اجازه نمیدهند حالا چون شما اصرار دارید من یک چیزی برای شما مینویسم. البته امام به آنها علاقه داشتند. اینها قانع شدند و رفتند. این جمله را شما توجه کنید عیناً جمله امام است و من خیلی روی آن دقت کردم، فرمودند من شب نشستم و با اینکه خالی الذهن بودم به اندازة یک کتاب مطلب نوشتم و یک اجازه به اینها دادم. این کلمة «با اینکه خالی الذهن بودم»، آن موقع برایم معنی نشد و بعدها معنایش را متوجه شدم. فرمودند اینها دو، سه ماه بعد آمدند و کم کم ناپدید شدند و دیگر برای درس نیامدند و پرسیدم اینها کجایند گفتند دیگر نمیآیند و هر چه پرسیدیم کمتر یافتیم. ایشان فرمودند سالها گذشت و ما اینها را پیدا نکردیم. این «خالی الذهن» معنیاش این بود که در واقع تلویحاً میخواستند بگویند اجازه گرفتند و رفتند از آن سوء استفاده کردند.
فرمودند چند سال بعد یک روز در همین خیابان آستانة قم میرفتم که دیدم یک آقایی آمد و دست مرا بوسید. نگاه کردم دیدم یکی از آن دو برادر است ولی دیگر معمم نیست و کلاهی است. حال و احوال کردیم و گفتم کجا رفتید و چه میکنید پاسخ دادند که در ادارهای مشغول به کار هستم. گفتم چه ادارهای؟ فرمودند که بعد معلوم شد در شر الادارت مشغول به کار بودند و او رئیس گمرک است. این قصة امام تمام شد. البته این قصه را نقل کرد که میخواست به طلاب نصیحت کند.
بندة کنجکاو سالها گوشة ذهنم بود که اینها چه کسانی بودند. تا کم کم پرسیدم و اجمالاً با آن دو برادر همدانی یک آشنایی پیدا کردم و فهمیدم فامیلیشان چیست. تا یک روزی در پنج، شش سال پیش در همین دانشکدة الهیات که برای تدریس دعوت شده بودم، سر کلاس من یک خانم خیلی با استعدادی بود. یک روز حاضر و غایب کردم و این خانم فامیلیاش همان فامیلی بود. تا خانم این اسم را گفت گفتم شما همدانی نیستید؟ گفت: چرا. گفتم پدر شما از علمای بزرگ نبوده؟ گفت: چرا. هر چه پرسیدم دیدم نشانهها تطبیق میکند. گفتم پدرتان در قید حیات است؟ گفت پدرم هست ولی عمویم وفات کرده است. گفتم دلم میخواهد خدمت پدر شما برسم و ایشان را زیارت کنم. گفتند ایشان مریض الحال هستند ولی من صحبت میکنم اگر اجازه دادند، چشم. رفت تا خبر بدهد و آمد و هیچ چیزی نگفت و من هم هیچی نگفتم و فهمیدم که پدرش نمیخواهد ما پیشش برویم و من منصرف شدم. سال بعد در تربیت مدرس قم تدریس داشتم که دیدم این خانم دوره دکترای آنجا شرکت کرده است. به او گفتم یادت هست که قرار بود خدمت پدرتان برسیم و نشد و او گفت حالا ترتیبی میدهم که این بار این کار انجام شود. آن خانم هفتة بعد وقت ملاقات گذاشت و من رفتم خدمت ایشان و قضایا را برایشان نقل کردم و ایشان صحبتهایی داشت که معلوم بود هنوز هم ارادت به امام داشت. گفتم امام را ملاقات کردی گفت با اینکه نمیخواستم وقتش را بگیرم یک بار تقاضای ملاقات کردم و دفتر گفت وقت ندارد. گفتم بگویید فلانی است و بعد به من تلفن کردند و گفتند امام فرموده بیا. پرسیدم امام چه فرمود؟ دفتریها گفتند وقتی به امام گفتیم فلانی میخواهد بیاید گفتند ایشان هر وقت میخواهد بیاید. رفته بود و امام را ملاقات کرده بود. بنده گفتم من میخواهم آن دست نوشتة امام را که به شما اجازه دادند اگر موجود است ببینم و یک فتوکپی از آن بگیرم که یک کپی از آن گرفتند و الان هم موجود است. به تاریخی که در آن کتابچه نوشته است، مربوط به 75 سال پیش میشود. آن رساله، بسیار خواندنی است و معلوم میکند که چه مطالبی در آن روزگار در ذهن امام بود. هم نظریات سیاسی، هم نظریات عرفانی و هم نظریات فقهی ایشان در این رساله معلوم میشود.
اینجا بحثهای زیادی شد، فقاهت امام چیست، عرفان امام چیست و رابطة فقاهت و عرفان چیست؟ امام علی التحقیق یک وحدت وجودی است و رسالههایش این را نشان میدهد. ایشان در همین رساله حدیثی از امام صادق(ع) نقل میکند که حضرت صادق در نماز فرمود وقتی رسیدم به آیة شریفة «ایاک نعبد و ایاک نستعین»، «ما زلتُ اکررها حتی سمعتها من قائلها» و تشریح میکند که این به معنای وحدت وجود است و زبان حضرت صادق(ع) زبان حق بوده است؛ این نظریة عارفانة امام است که یک وحدت وجودی سخت است. ولی امروز شما بعضی رسالههای عملیة بعضی از مراجع را میبینید که قائلین به وحدت وجود را کافر و نجس میدانند.
متین: با تشکر از آقای دکتر دینانی حالا اینکه چگونه میتوانیم از این صحبتها، رابطة عرفان و سیاست در شخصیت امام را تأیید کنیم، قاعدتاً باید تأمل کنیم. آقای دکتر شیخالاسلامی، نکاتی به عنوان انتقاد به صحبتهای جنابعالی در صحبتهای آقای دکتر دینانی و آقای دکتر محقق داماد بود. منتظر پاسخ شما هستیم.
شیخالاسلامی: بنده بحث را بسیار پراکنده و از حریم موضوع خارج شده میبینم. بیان یک سلسله تلقیهای فردی، تشخیصهای شخصی، خاطرات زندگی، ملاقاتهای گوناگون و نامههای رد و بدل شده میان یک شخصیت با یک فرد راههای ورود به ساحت یک مطلب عظیم فقهی عرفانی نیست. این اجازه نامههای عرفانی امام مدتی است که از طرف همین تشکیلات در اختیار بنده گذاشته شده است و انصافاً همانطور که اشاره فرمودند حاوی نکات دلپذیری است. اما این سؤال جلسه نبود، سؤال جلسه این بود که دنیای سیاست امام با دنیای فقاهت امام چه ارتباطی دارد و دنیای سیاست و فقاهت امام با عرفان امام چه ارتباطی دارد. اینکه فرمودند ما یک حوزههایی خارج از ولایت و فقاهت داریم بنده در مورد این سؤال حوزة خارج از ولایت و فقاهت اصلاً نمیشناسم. اینکه ما بگوییم ولایت فقیه غیر از ابعاد مدیریتی امام در جامعه است، این بحث نظریهپردازی نیست، این بحث معرفی یک شخصیت در ابعاد گوناگون است و اینکه ما به تطور اندیشة امام در
مسائل ولایت و فقاهت اشاره کنیم، مشکل الان ما را حل نمیکند. انصافاً آیا ما به این باور رسیدهایم که امام در عرفان، ولایتشناس است یا نرسیدهایم؟ شما ممکن است بگویید ایشان یک سلسله مطالعاتی داشتهاند و آن ذهنیت چنان تبدیل به یک ذهنیت فقاهتی شده که به کلی مغفولٌ عنه شده است. بنده به عنوان یک فردی که آثار امام را دیدهام، اظهارنظر میکنم که نمیتوانم این مطلب را بپذیرم. البته بنده یادم هست بحثی در فصوص است که هر چه کردم مأخذ روایی آن را پیدا کنم، نتوانستم. به همة شروح و تقریباً به فصول مربوط به آن بحث در فتوحات مراجعه کردم، اما نفهمیدم. از یکی از نزدیکان تقاضا کردم که این صفحة فصوص را باز کنید و جلوی حضرت امام بگذارید و تکیهگاه قرآنی و روایی این مطلب را بپرسید. دو سه روز بعد ایشان برای من جواب آوردند که من الان در این وادی مطلقاً در کار نیستم. همین جواب منصفانة ایشان نشان میداد که در آن روزگار ایشان دیگر نمیتوانست به فصوص و فتوحات با آن همه گرفتاریهای سیاسی و وجهههای ادارة جامعة اسلامی عنایت داشته باشد. ولی در دفاع رسالهای که موضوع آن مربوط به امام بود یکی از داوران رساله پرسید که امام که این قدر مسلط بر فصوص بود، آیا فتوحات را نیز خوانده بود؟ همکار ارجمندمان حضرت آیتالله بجنوردی که جزء داوران بود گفت این جواب را من میدهم و بنا به نقل از پدر بزرگوارشان گفتند: فتوحات در مطالعة امام به مراتب بیشتر از فصوص مورد توجه بود. ما آثار آخرین روزهای عمر امام را در عرفان میبینیم که وقتی پای صحبت سیاسی امام هم مینشستیم، یادداشت عرفانی برمیداشتیم. وقتی امام مردم معمولی را در ادارة جامعة اسلامی هدایت سیاسی میکند آیة «هو الذی بعث فی الامیین» میخواند و بعد میگوید اگر بعثت نبود جامعة انسانی با همة دانشهایش امی بود. این عرفان است یا سیاست؟ فقاهت است؟ تفسیر است؟ اگر ما مصباح الهدایه را به دست بگیریم و عنوان کتاب را نگاه کنیم که مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة است آیا در اسفار اربعه به این نتیجه نمیرسند که انسان کامل در اوج تکامل به تکمیل چه کسی میپردازد؟ بنده حرف اولیهام را تکرار میکنم که این دو مقولة ولایت و فقاهت را از دیدگاه امام باید بهتر شناخت. البته این بدان معنا نیست که ولایت فقیه اصطلاح فقهی نیست. اصلاً معنی اضافه همین است که یک مقولة عام را به مورد خاصش تخصیص میدهد. قطعاً بحث
ولایت فقیه یک بحث فقهی است. اما ولایت مسألة فقهی است یا یکی از اقسام ولایت، ولایت فقهی است؟ کدام یک از اینها مورد بحث امام و نظر امام بوده است؟ حتی در ولایت مطلقة فقاهت. آیا فقاهت امام تابع ولایت اوست یا به عکس؟ بنده هم مثل آقایان بر این باورم که امام در مقام افتاء و استفتاء یک فقیه صرف است و شما در تمام آثار امام حتی برای نمونه یک جمله و عبارت، خروج از ساحت شریعت نمیبینید که امام در مقام فقاهت یک فقیه تمام عیار متشرعی است که به عکس عرفایی که شطحیات داشتهاند در بیان امام چیزی را خارج از ساحت دیانت و شریعت پیدا نمیکنیم. بدیهی است چنین شخصیتی با این احاطهای که به مآخذ و منابع فقهی دارد، افتاء و استفتاءاش تکیه به فقاهت دارد. اما چطور میتوان پذیرفت شخصیتی که تا این حد در اوج عرفان است و الان یکی از همکاران گفتند که ایشان قطعاً وحدت وجودی است، تارک عرفان باشد و عرفان مال دنیای جوانیاش باشد. اگر شما قائل به وحدت وجود امام هستید آیا یک عارف وحدت وجودیای که شما او را در اوج عرفان میدانید میتواند مباحث عرفانیاش مربوط به دورة جوانیاش باشد و نه دورة پختگیاش؟ اگر بحث اجتناب امام از مسائل عرفانی در سالهای اخیر مطرح است پس نامههای امام به فرزند ارجمندشان و عروس گرانقدرشان که اصلاً تعبیر این نامهها عرفانی است، چگونه است؟ البته ممکن است کسی اعتقاداتی داشته باشد که در جایگاه خودش از اظهار آن اباء و امتناعی نداشته باشد اما به دلیل مصالحی از ذکر آن در همه جا اجتناب کند.
دینانی: یک کلمه در دفاع از خودم بگویم که وقتی میگویم امام به کسی جواب نمیداد و در عین حال قسم میخورم که امام وحدت وجودی است، آیا قسم یک وحدت وجودی معنیاش این است که توبه کرده بود. من میگویم تا آخر امام به مبانی عرفانی سخت وفادار بود، اما پاسخ نمیگفت.
محقق داماد: شک نداریم که امام تا آخرین دقایق عمرش به عرفان معتقد بود و بهترین دلیل و شاهدش نامهای بود که به گورباچف نوشت و گورباچف را به شیخ اکبر محی الدین ارجاع داد و شک هم نداریم که در بسیاری از مقاطع عمرشان، در حدود چهل سال ایشان به هیچ وجه نه درس عرفانی میداد، نه تظاهر به عرفان میکرد و نه پاسخ سؤالات عرفانی را میداد. نکته و سؤال اصلی این است که کسی که معتقد به عرفان است چگونه تئوری یک حکومت مشروع را ارائه میدهد؟ به عبارت دیگر، از ناحیة یک عارف چگونه میتوان برای یک طرح حکومتی نظریهپردازی کرد به طوری که یک حکومت مشروعیت حقوقی داشته باشد؟ اینکه حکومتی که الان برقرار کردهاند و معتقدند که حکومت حقّه و نظام الهیه است، چه نوع حکومتی است که هم پایة فقهی و هم عرفانی داشته باشد؟ به این سؤال پاسخ داده نشد.
متین: با توجه به محدودیت وقت، مجبور هستیم برنامه را خاتمه بدهیم و از اساتید محترم کمال تشکر را داریم.
منبع: مجله علمی - پژوهشی متین ، بهار 1383 ، شماره 22 ، صص 5 الی 20